تار تنیدن

لغت نامه دهخدا

تار تنیدن. [ ت َ دَ ] ( مص مرکب ) تار گستردن. کشیدن تار. پهن کردن و گستردن تار :
آن توئی آن زخم بر خود میزنی
بر خود آن دم تار لعنت می تنی.
مولوی ( مثنوی چ علاءالدوله ص 35 ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) تار گستردن کشید تار پود : (( آن تویی آن زخم بر خود میزنی بر خود آن دم تار لعنت می تنی . ) ) ( مثنوی )

پیشنهاد کاربران

تون در معانی دیگری هم در فرهنگهای لغات آمده و معنای اصلی آن ، "تار" می باشد در مقابل" پود"
و هم در کتب و یادداشت های قدیمی به معنای " تار عنکبوت " هم آمده است.
" تونیدن " به معنای تنیدن تار آمده است.
...
[مشاهده متن کامل]

مثال : طبع عنکبوت هم این است که " بتوند " . . .
. . . فکری شدم، ماندم حیران که این چطور روی این آب حوض تار " تونیده " . . .

تار می گذارد
تار گستردن

بپرس