تار تراز

لغت نامه دهخدا

تار تراز. [ رِ ت َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تار طراز. طراز معرب تراز باشد. تار منسوب به تراز. تار بسیار باریک که جامه پادشاهان را با آن می بافتند، تاری که در کارخانه های مخصوص برای بافتن جامه های نیکو و جیّد بکار می بردند پادشاهان را. تاری که در بافتن جامه های فاخر و گرانمایه اختصاص داشت. تاربسیار باریک و نزار همچنان تار عنکبوت :
زآرزوی طراز توزی و خز
زار بگداختی چو تار تراز.
ناصرخسرو.
رجوع به طراز و ترکیب های «تار» ( تار طراز ) در همین لغت نامه شود.

فرهنگ فارسی

تار طراز طراز معرب تراز باشد .

پیشنهاد کاربران

بپرس