تاخس
لغت نامه دهخدا
تاخس. [ خ ُ ] ( اِخ ) بنابه روایت دیودور در کتاب 15 بند 92 - 93 از پادشاهان مصر و معاصر اردشیر... تاخس پادشاه مصر خواست با اردشیر جنگ کند و قوای بری و بحری زیاد جمع کرد. در قشون او ده هزار نفر سپاهی اجیر بودند ( معلوم است که یونانی بوده اند ). دولت اسپارت آژزیلاس را برای سرداری این قوه فرستاد و خابریاس آتنی نیز بعنوان اینکه شخصاً به خدمت مصر استخدام میشود نه از طرف مردم آتن بمصر رفت و امیرالبحر بحریه آن که عده اش به دویست کشتی می رسید گردید، خود پادشاه مصر برخلاف عقیده آژزیلاس فرماندهی را بر عهده گرفته بطرف فینیقیه حرکت کرد و چون بنزدیکی فینیقیه درآمد از مصر فرستاده ای دررسید و خبر آورد که حاکم مصر یاغی شده و مأمورینی نزد نکتانب پسر پادشاه که فرمانده دسته ای از قشون مصر بود فرستاد تا او را بسلطنت دعوت کند. پس از آن شورش بزودی بالا گرفت و به تمام مصر سرایت کرد وپسر پادشاه مصر با شورشیان همداستان گردیده... بالاخره براثر این اوضاع پادشاه مصر چاره را در این دید که از کویر عربستان گذشته پناه بدربار ایران برد و عذر تقصیرات را بخواهد ( 361 ق. م. ). اردشیر نه فقط از تقصیر او درگذشت بل فرماندهی اردویی را که بنا بود بقصد مصر حرکت کند به وی داد... تاخس بنزد آژزیلاس برگشت و چون جرئت نکرد با پسر خود جنگ کند سردار یونانی او را بشهر بزرگی برد و در آنجا قشون نکتانب که از حیث عده برتری داشت او را محاصره کرد. بعد شبانه آژزیلاس محصورین را از شهر حرکت داده بجایی برد که موقع محکمی بود ( این محل را از هر طرف کانالهایی احاطه داشت ). در آنجا بواسطه خوبی موقع و رشادت یونانیها قشون نکتانب شکست خورد و تاخس مجدداً پادشاه مصر شد.بیشتر بخوانید ...
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید