از این دو نژاده یکی تاجور
بیاید برآرد بخورشید سر.
فردوسی.
از آن تاجور خسروان کهن بکاوس و کیخسرو آید سخن.
فردوسی.
اگر پادشاهی بود در گهربباید که نیکی کند تاجور.
فردوسی.
از آن تاجور ماند اندر شگفت سخن هرچه بشنید در دل گرفت.
فردوسی.
بیاید دمان سوی مهتر پسرکه او بود پرمایه و تاجور.
فردوسی.
بیامد بر تاجور سوفرای بدستوری بازگشتن بجای.
فردوسی.
بیامد فرنگیس چون ماه نوبنزدیک آن تاجور شاه نو.
فردوسی.
بگفتیم تا جمله گردان کمرببندند پیش تو ای تاجور.
فردوسی.
بگفتند با تاجور یزدگردکه دانش ز هر گوشه کردیم گرد.
فردوسی.
بکردار کشتی بیامد هیون دل و دیده تاجور پر ز خون.
فردوسی.
بکاخ اندر آمد دمان کندرودر ایوان یکی تاجور دید نو.
فردوسی.
بحال من ای تاجور درنگرمیفزای بر خویشتن دردسر.
فردوسی.
بدو گفت رهام کای تاجوربدین کار تنگی ، مگردان گهر.
فردوسی.
بزرگ جهانی کران تا کران سرافراز بر تاجور مهتران.
فردوسی.
بزرگان چو در پارس گرد آمدندبر تاجور یزدگرد آمدند.
فردوسی.
بکار من ای تاجور درنگرکه سوزان شود هر زمانم جگر.
فردوسی.
بهر چند گاهی ببندم کمربیایم ببینم رخ تاجور.
فردوسی.
پس آگاهی آمد ز فرخ پسربمادر که فرزند شد تاجور.
فردوسی.
پس از اردشیرش بهفتم پدرجهاندار ساسان بدان تاجور.
فردوسی.
پدربرپدر بر پسربرپسرهمه تاجور باد و پیروزگر.
فردوسی.
جهانی پرآشوب شد سربسرچو از تخت گم شد سر تاجور.
فردوسی.
جهانجوی کیخسرو تاجورنشسته بر آن تخت و بسته کمر.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...