باد همچون دزد گردد هر سوئی دیباربای
بوستان آراسته چون کلبه تاجر شود.
منوچهری.
جمله رسل بر درش مفلس طالب زکوةاو شده تاج رسل تاجر صاحب نصاب.
خاقانی.
آن شنیده ستی که وقتی تاجری در بیابانی بیفتاد از ستور.
گلستان.
تاجر ترسنده طبع شیشه جان در طلب نی سود بیند نی زیان.
مولوی.
گفت کای تاجران راهروان که خرد مرکبی جوان و دوان.
محمد خوافی.
|| می فروش. || دانای کار. || ناقه ای که خریدار گیر باشد. کاسد ضد آن. ( منتهی الارب ). رجوع به بازارگان و بازرگان شود.تاجر. [ ج ِ ] ( اِخ ) پیرنیا آرد: پارسیها داریوش را تاجر... خوانند... چه او در هر کاری چانه میزد... ( ایران باستان ج 2 ص 1471 ).