تاثیر کردن


مترادف تاثیر کردن: اثر کردن، اثر گذاشتن، موثر افتادن، موثر واقع شدن ، کارگر شدن، نفوذ کردن

متضاد تاثیر کردن: تاثیر پذیرفتن

برابر پارسی: هناییدن | کارگر شدن، هناییدن

لغت نامه دهخدا

تأثیر کردن. [ ت َءْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کار کردن. کارگر افتادن. کارگر شدن. کاری شدن : زهر در وی تأثیر کرد؛ زهر در او کاری شد. پند دراو تأثیر کرد؛ در وی پند کارگر افتاد :
کاین نوحه نوح واشک داوود
در یوسف تو نکرد تأثیر.
خاقانی.
رجوع به تأثیر شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- کارگر شدن نفوذ کردن . ۲- ناشن گذاشتن اثر کردن .
( مصدر ) تاثیر.

پیشنهاد کاربران

نفس درگرفتن ؛ تأثیر کردن سخن دردیگران. مؤثر افتادن سخن : در جامع بعلبک وقتی کلمه ای چند همی گفتم دیدم که نفسم در نمی گیرد. ( گلستان سعدی ) .
نشان گذاشتن. دگرگون کردن . .
به جایگاه افتادن ؛ مؤثر شدن. بااثر گشتن. تأثیر کردن : هرچه در خشم فرمان دهم آن را امضا نکنند. تا در این مدت آتش خشم من سرد شود و شفیعان را سخن بجایگاه افتد. ( تاریخ بیهقی ) .

بپرس