تابه

/tAbe/

مترادف تابه: ساج، تاوه، ماهی تابه

معنی انگلیسی:
flare, flash, fryer, frying pan, griddle, frying - pan

لغت نامه دهخدا

تابه. [ب َ / ب ِ ] ( اِ ) ( از: تاب + ه پسوند آلت ). پهلوی تاپک . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). ظرفی باشد پهن که در آن کوکو و خاگینه و ماهی بریان کنند. ( برهان ) ( آنندراج ). ظرفی است برای پختن چیزی از قبیل گوشت و ماهی و غیره و آن را ماهی تابه نیز گویند. ( انجمن آرا ). تاوه به واو نیز گویند. ( آنندراج ). اعراب آنرا معرب کرده طابق و طاجن و طبخ گویند. بریان کرده چیزی است در تابه و مطنجن و مطنجنه مشتق از آن است. ( انجمن آرا ). ظرفی مسین دسته دار برای سرخ کردن ماهی و بادنجان و کدو و خوردنی های حیوانی و نباتی. چیز آهنی که در آن ماهی پزند. روغن داغ کن. طاجن. تابه که در آن بریان کنند. ( منتهی الارب ). مطجّن ؛ بریان کرده در تابه. ( منتهی الارب ) :
کی شود شوی لاهی اللهی
عاشق تابه کی شود ماهی.
سنائی.
هر که دریا به تف غبار کند
ماهی از تابه کی شکار کند.
سنائی.
حایض او، من شده بگرمابه
ماهی او، من طپیده در تابه.
سنائی.
گرد دریا و رود جیحون گرد
ماهی از تابه صید نتوان کرد.
سنائی.
کس بنگرفت ماهی از تابه.
سنائی.
|| آنچه بر آن نان پزند و تاوه نیز گویندش. ( شرفنامه منیری ). گاهی نان بر روی آن پزند. ( آنندراج ). نان بر بالای آن پزند. ( برهان ). قرص آهن که بر آن نان پزند و بهندی توا گویند. ( غیاث اللغات ). ساج ؛ تابه نان پزی را نیز گفته اند و آن آهنی باشد پهن که نان تنک را بر بالای آن پزند. بریزن ؛ تابه ای را نیز گویند که از گل ساخته باشند و بر بالای آن نان پزند. ( برهان ). فرین ؛ تابه گلین که در وی نان پزند. فرن ؛ تابه سفالین که در وی نان پزند. ( منتهی الارب ) : بیضه های اعمال که نهاده ایم بر خاک تن ، از آسیب چنگال گربه شهوت نگاهدار. تابه طبع ما را از صدمت سنگ سنگین دلان نگاهدار. ( کتاب المعارف ). || آلتی است که در آن دانه گندم و سایر حبوبات بریان کنند. مسطح ؛ تابه کلان که در آن گندم بریان کنند. ( منتهی الارب ) :
بسان دانه بر تابه بی آرام
بمانده چشم برراه دل آرام.
اسعد گرگانی ( ویس و رامین ).
از سر عشوه باده میخوردم
بر سر تابه صبر می کردم.
نظامی.
... چون دانه بر تابه مضطرب می باشید. ( مرزبان نامه ).
حسودی که یک جو خیانت ندیدبیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

آلتی که در آن چیزی رابریان کنندظرفی برای تف دادن
( اسم ) ۱ - ظرفی فلزی پهن که برای پختن گوشت ماهی کوکو خاگینه و غیره بکار برند. ۲- قرص سفالین یا آهنین که بر آن نان پزند تاوه .۳- آلتی است در آن دان. گندم و حبوب دیگر را بریان کنند. ۴- خشت پخته آجر بزرگ . ۵ - شیش. تابدان . ۶- نوعی غذای مطبوخ ملوکانه.
تکبر کردن بزرگی نمودن .

فرهنگ معین

(بِ یا بَ ) [ په . ] (اِ. ) = تاوه : ۱ - ظرف فلزی پهن که برای پختن گوشت ، ماهی ، کوکو و غیره به کار می رود. ۲ - آلتی است که در آن دانة گندم و حبوب دیگر را بریان کنند. ۳ - خشت پخته ، آجر بزرگ . ۴ - شیشة تابدان . تابه تا (بِ یا بَ ) (ص مر. ) ۱ - لنگه به لنگه

فرهنگ عمید

۱. ظرفی فلزی و پهن برای تف دادن گوشت، ماهی، کوکو، خاگینه، و مانند آن، تاوه.
۲. [قدیمی] ظرفی که در آن چیزی را برشته کنند یا بو دهند.
۳. [قدیمی] = ساج۱
۴. [قدیمی] نوعی غذا.
* تابهٴ زر: [قدیمی، مجاز] خورشید.

واژه نامه بختیاریکا

تووِه

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:باریکه

پیشنهاد کاربران

در گویش دشتی تُوه گویند
واژه تابه
معادل ابجد 408
تعداد حروف 4
تلفظ tābe
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: tāpak]
مختصات ( بِ یا بَ ) ( ص مر. )
آواشناسی tAbe
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
منبع. عکس فرهنگ فارسی یا فرهنگ عمید

تابهتابهتابهتابهتابه
تابه واژه ای فارسی بوده که از واژه �تاپک� در فارسی میانه گرفته شده است
واژه های طبق و طبخ و مطبخ در عربی و تاباک - تاوا - موتفاک در ترکی برگرفته از این واژه می باشند.
واژه تابه کاملا پارسی است چون در ترکی می شود تاوا در عربی می شود مِقلاة این واژه یعنی تابه صد در صد پارسی است.
تاوه. توه::در زبان لری بختیاری
taveh - taveh
توه نون پزی::تابه نان پختن

بپرس