کی شود شوی لاهی اللهی
عاشق تابه کی شود ماهی.
سنائی.
هر که دریا به تف غبار کندماهی از تابه کی شکار کند.
سنائی.
حایض او، من شده بگرمابه ماهی او، من طپیده در تابه.
سنائی.
گرد دریا و رود جیحون گردماهی از تابه صید نتوان کرد.
سنائی.
کس بنگرفت ماهی از تابه.سنائی.
|| آنچه بر آن نان پزند و تاوه نیز گویندش. ( شرفنامه منیری ). گاهی نان بر روی آن پزند. ( آنندراج ). نان بر بالای آن پزند. ( برهان ). قرص آهن که بر آن نان پزند و بهندی توا گویند. ( غیاث اللغات ). ساج ؛ تابه نان پزی را نیز گفته اند و آن آهنی باشد پهن که نان تنک را بر بالای آن پزند. بریزن ؛ تابه ای را نیز گویند که از گل ساخته باشند و بر بالای آن نان پزند. ( برهان ). فرین ؛ تابه گلین که در وی نان پزند. فرن ؛ تابه سفالین که در وی نان پزند. ( منتهی الارب ) : بیضه های اعمال که نهاده ایم بر خاک تن ، از آسیب چنگال گربه شهوت نگاهدار. تابه طبع ما را از صدمت سنگ سنگین دلان نگاهدار. ( کتاب المعارف ). || آلتی است که در آن دانه گندم و سایر حبوبات بریان کنند. مسطح ؛ تابه کلان که در آن گندم بریان کنند. ( منتهی الارب ) : بسان دانه بر تابه بی آرام
بمانده چشم برراه دل آرام.
اسعد گرگانی ( ویس و رامین ).
از سر عشوه باده میخوردم بر سر تابه صبر می کردم.
نظامی.
... چون دانه بر تابه مضطرب می باشید. ( مرزبان نامه ).حسودی که یک جو خیانت ندیدبیشتر بخوانید ...