تاباندن


مترادف تاباندن: تابانیدن، نورافکندن، گرم کردن، داغ کردن، تاباندن، تاب دادن، رشتن، چرخاندن، چرخانیدن، پیچ دادن، پیچ وتاب دادن، پیچاندن

معنی انگلیسی:
curl, saut, screw, shine, turn, jerk, to cause to shine, to set in a glow

لغت نامه دهخدا

تاباندن. [ دَ ] ( مص ) تابانیدن. تاب دادن. پیچ دادن. || سخت افروختن. سخت تافتن. تاباندن چنانکه تنور را : تا می توانست اجاق را تاباند. || مشعشع ساختن. روشن کردن :
بگیرد پس آن آهنین گرز را
بتاباند آن فره و برز را.
فردوسی.
|| اعراض کردن :
ز فرمان شه برمتابان سرت
که شمشیریابی تواندر خورت.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - روشن کردن مشعشع ساختن پرتو افکندن . ۲ - سخت افروختن سخت تافتن:(( تا توانست اجاق را تاباند. ) ) ۳- تاب دادن پیچ دادن . ۴- اعراض کردن .

فرهنگ معین

(دَ ) (مص م . ) ۱ - روشن ساختن ، برافروختن . ۲ - تاب دادن ، پیچ و خم دادن . ۳ - گرم کردن ، تافتن . ۴ - اعراض کردن .

فرهنگ عمید

۱. تاب دادن.
۲. پیچ دادن.
۱. درخشان و روشن ساختن، برافروختن.
۲. گرم کردن.

واژه نامه بختیاریکا

( تاباندن (و بر زمین زدن) ) کله به گلی
تَوِستِن؛ تَوِنیدن

مترادف ها

flash (فعل)
برق زدن، خطور کردن، تاباندن، ناگهان شعله ور شدن، زود گذشتن

فارسی به عربی

ومیض

پیشنهاد کاربران

بپرس