تاباندن. [ دَ ] ( مص ) تابانیدن. تاب دادن. پیچ دادن. || سخت افروختن. سخت تافتن. تاباندن چنانکه تنور را : تا می توانست اجاق را تاباند. || مشعشع ساختن. روشن کردن : بگیرد پس آن آهنین گرز را بتاباند آن فره و برز را.
فردوسی.
|| اعراض کردن : ز فرمان شه برمتابان سرت که شمشیریابی تواندر خورت.
فردوسی.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - روشن کردن مشعشع ساختن پرتو افکندن . ۲ - سخت افروختن سخت تافتن:(( تا توانست اجاق را تاباند. ) ) ۳- تاب دادن پیچ دادن . ۴- اعراض کردن .
فرهنگ معین
(دَ ) (مص م . ) ۱ - روشن ساختن ، برافروختن . ۲ - تاب دادن ، پیچ و خم دادن . ۳ - گرم کردن ، تافتن . ۴ - اعراض کردن .