تاب رفتن. [ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) در رنج و پیچ و تاب شدن.- در تاب رفتن ؛ به خود پیچیدن از درد : در تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کردآن طشت را ز خون جگر باغ لاله کردخونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت خود را تهی ز خون دل چندساله کرد.؟