چون بخورد ساتگنی هفت و هشت
با گلویش تاب ندارد رباب.
ناصرخسرو.
اگر سیمرغی اندر دام زلفی بماند، تاب عصفوری ندارد.
سعدی ( طیبات ).
|| در رنج و درد بودن : دوش دوراز رویت ای جان جانم از غم تاب داشت
ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت.
سعدی.
|| تاب داشتن چشم کسی ، کمی حول در چشم او بودن.