لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
مترادف ها
منحرف کردن، تاب برداشتن، تاب دار کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
تاب برداشتن یعنی انحراف و کجی
چشم اش تاب برداشته یعنی انحراف چشم دارد چشمش کج است
مخ اش تاب برداشته ینی مغزش خوب کار نمیکنه عقلش کم شده
چشم اش تاب برداشته یعنی انحراف چشم دارد چشمش کج است
مخ اش تاب برداشته ینی مغزش خوب کار نمیکنه عقلش کم شده