تاب دغا نیاورد قوت هیچ صفدری
گر تو بدین مشاهده حمله بری به لشکری.
سعدی.
ز درد عشق تو دوشم امید صبح نبوداسیر هجر چه تاب شب دراز آرد؟
سعدی.
مگر بر تو نام آوری حمله کردنیاوردی از ضعف تاب نبرد.
سعدی ( بوستان ).
چو آهن تاب آتش می نیاردنمیباید که پیشانی کند موم.
سعدی.
ضرورت است که روزی بسوزد این اوراق که تاب آتش سعدی نیاورد اقلام.
سعدی.
باحمله شمال چه تاب آورد چراغ با دولت همای چه پهلوزند زغن.
سلمان ساوجی.
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدارخانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب.
حافظ.
دلم تاب نیاورد چگونه دلت تاب می آورد؟. در درد باید تاب آورد. دلم تاب نیاورد دو روز بمانم زود آمدم. || مقاومت کردن. ایستادگی کردن. رجوع به تاب شود : بدو گفت هر کس که تاب آورد
و گر رسم افراسیاب آورد
همانگه سرش را ز تن دور کن
وزو کرکسان را یکی سور کن.
فردوسی.
|| ایجاد خلل ، فسادو آشفتگی کردن.دو رنگی در اندیشه تاب آورد
سرچاره گر زیر خواب آورد.
نظامی.
رجوع به تاب شود.