تا کردن
مترادف تا کردن: تا زدن، خم کردن، رفتار کردن، عمل کردن، تفاهم کردن، مصالحه کردن، کنار آمدن، سازگاری نشان دادن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
دولا کردن خمانیدن ٠
فرهنگ معین
دانشنامه اسلامی
مترادف ها
بهم امیختن، پیچیدن، تابیدن، در اغل کردن، جا کردن، تا کردن، بشکست خود اعتراف کردن، تاه کردن، تاه زدن، تاه خوردن، بکسب یا شغل پایان دادن
خم کردن، خمیده کردن، تا کردن، تمرین نرمش کردن
فارسی به عربی
ضعف , مقدمة عربة المدفع
پیشنهاد کاربران
قاتلاماق یعنی تا کردن لباس
و بوکمک یعنی بستن برای دفتر و کتاب و لباس جمع کردن
و بوکمک یعنی بستن برای دفتر و کتاب و لباس جمع کردن
دو معنی دارد یکی به معنی تا کردن چیزی مثل لباس یکی به معنی و استعاره از رفتار کردن مثلا می گویند فلانی با فلانی خوب تا کرد یا بد تا کرد یعنی خوب رفتار کرد یا بد رفتار کرد.
تا کردن : تعیین قیمت کردن ( گویش جهرمی )