تا

/tA/

مترادف تا: راس، لغایت، مادام، دانه، شمار، عدد، تحفه، دست، طاقه، قلاده، لنگه، واحد ، چین، لا، ورق، جفت، عدیل، مانند، مثل، نظیر، هم سنگ، همانند، همسان، همتا، به محض اینکه، همین که، سرانجام، عاقبت، فرجام، تا زم

متضاد تا: جفت

معنی انگلیسی:
till

لغت نامه دهخدا

تا. ( اِ ) پهلوی ، tak عدد. شماره : عاصم هفت تا تیر داشت و به هرتائی مردی رابکشت. ( کشف الاسرار ج 1 ص 548 از فرهنگ فارسی معین ).
گاهی در شماره کردن بعدد، «تا» الحاق کنند: دوتا، ده تا، هزارتا، صدهزارتا، هزارهزارتا. و این «تا» چیزی بر معنی عدد نمی افزاید :
رفیقان او با زر و ناز و نعمت
پس او آرزومند یک تا زغاره.
ابوشکور ( از فرهنگ رشیدی ).
اندر شکمش هست یکی جان و سه تا دل
وین هر سه دل او را ز سه پاره ستخوانست.
منوچهری.
جامه های رومی و دیگراجناس هزارتا. ( تاریخ بیهقی ).
هر روز بیست تا نان بر طبقی نهاده بر روی آب فرود آمدی. ( قابوسنامه ). و من جهد کردمی تا دو سه تا از آن نان بر گرفتمی. ( قابوسنامه ). بعض پریان را با خود ببرد تای ده را بفرستاد تا خبری از لشکرشه ملک بیاورند. ( اسکندرنامه خطی نسخه سعید نفیسی ).
خبر بشاه اسکندر آمد که یکی از ایشان آمده است و تای ده دیگری با وی آمده اند به پیغام پیش شاه. ( اسکندرنامه خطی نسخه سعید نفیسی ) و پریان را تای صد با رسول بفرستاد. ( اسکندرنامه خطی نسخه سعید نفیسی ). اسکندر گفت چه کردی ؟ گفت ده تا استر کره آوردم. ( اسکندرنامه خطی نسخه سعید نفیسی ).
ز بی تمیزی این هر دوتا چو بندیشم
چو بی زبانان هرگز بکس نگویم راز.
مسعودسعد.
از غایت جود و کرم و بر و مروت
ناخواسته بخشی به همه خلق همه چیز
آن بخت ندارند که ناخواسته یابند
چیز این دو سه تا شاعر بی مغز چو گشنیز.
سوزنی.
تنگ دهان تو خاتمی است چنانک
کز دو عقیق یمن نگین دارد
بند گشا آن نگین و زیر نگین
سی و دو تا لؤلؤ ثمین دارد.
سوزنی.
هر روز از برای سگ نفس بوسعید
یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست.
سعدی.
چهل تامرد گردان دلاور
کشیده چون زنان در روی چادر.
ولی.
و گاه بجای یک تا، تایی ( با یای نکره و وحدت ) آورند :
دُر چنین جوی ورنه پیش دکان
تو و خر مهره ای وتایی نان.
سنائی.
کفش او از پای برون کن و تایی بیست بر سرش زن. ( چهارمقاله ).
و مأمون بتایی نان حکم نتوانستی کردن توقیع فضل کردی و مهر او نهادی. ( کتاب النقض ص 417 ).
ای شکم خیره بتایی بساز
تا نکنی پشت بخدمت دوتا.
( گلستان ).
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

بمعنی نهایت و انتها ( زمانی یا مکانی ) باشد و با متتمم ذکر شود: (( از خانه تا بازار رفتم . ) ) (( از امروز تا سال هشتاد و پنج ببالدش گنج و بکاهدش رنج . ) ) ( فردوسی ) یا تا بچند ? ( ادات استفهام ) تا کی ? تاچند ? : (( تا بچندای غنچه لب در پرده خواهی گفت حرف ? دست بردار از جهان تا بوستان پر گل شود. ) ) ( صائب آنند. )
اسم اشاره است برای مفرد مونث . تثنیه آن ( تان ) و جمع آن ( اولائ ) است.

فرهنگ معین

[ په . ] (حر رب . ) به معانی : ۱ - اگر، مگر. ۲ - همین که ، بی درنگ . ۳ - عاقبت . ۴ - زنهار، مبادا.
[ په . ] (اِ. ) مثل ، مانند.
[ په . ] (اِ. ) تخته ، ورق ، طاق ، طاقه .
[ په . ] (حر اض . ) به معنی نهایت و انتها.
[ په . ] (اِ. ) ۱ - خمیدگی کاغذ و پارچه ، شکن . ۲ - لا، ورق . ۳ - فرد، یک ، نقیض جفت .۴ - لنگه چیزی ، نیمة بار.
(اِ. ) ۱ - تار، مو. ۲ - تار، سیم .
[ په . ] (اِ. ) عدد، شمار.

فرهنگ عمید

برای بیان آخر و انتهای چیزی: از مشهد تا تهران.
= داغداغان
۱. [مقابلِ پود] تار.
۲. رشتۀ ریسمان.
۳. تار مو.
۴. (موسیقی ) سیم یا مفتول سازهای زهی: مغنی ملولم دوتایی بزن / به یکتایی او که تایی بزن (حافظ: ۱۰۵۸ ).
۱. لنگه، نظیر، مانند: هر دونفرشان تای هم هستند، بداخلاق و پرادعا.
۲. نیمۀ بار.
۱. عدد (در ترکیب با اعداد ): دو تا، سه تا، چهار تا.
۲. [قدیمی] واحد شمارش پارچه و لباس.
خمیدگی چیزی، مانند کاغذ و پارچه، چین، لا.
* تا شدن: (مصدر لازم ) [عامیانه] دولا شدن، خم شدن، خمیده شدن.
* تا کردن: (مصدر متعدی ) ‹تا دادن› [عامیانه]
۱. دولا کردن.
۲. خمیده کردن.
۳. عمل کردن، رفتار کردن.
* بد تا کردن: [عامیانه] بد رفتار کردن با کسی.
* خوب تا کردن: [عامیانه] خوب رفتار کردن با کسی.

گویش مازنی

/taa/ یک رأس گاونر برای شخم زدن - لاغر و نحیف & نخ – نخ سوزن - پسوند شمارش ۳حرف ربط و اضافه ۴خم دولا

واژه نامه بختیاریکا

تنها
طرف؛ کناره
گراز نر
لا؛ لایه
لنگه

مترادف ها

bale (اسم)
رنج، مصیبت، عدل، محنت، لنگه، تا، تاچه، بلاء

fold (اسم)
تا، حصار، چین، اغل گوسفند، شکن، تاه، دسته یا گله گوسفند، چند لایی

till (حرف اضافه)
تا، تاانکه

until (حرف اضافه)
تا، تا وقتی که

up to (حرف اضافه)
تا، تا حدود، به میزان، تاحد

than (حرف اضافه)
تا، بجز، نسبت به

فارسی به عربی

بالة , حتی , طیة , من

پیشنهاد کاربران

واژه تا به نان هم اشاره دارد برای مثال در بعضی از گویش های ایرانی به نان بزرگ شاه تا میگویند
1 - مادامی که، تا هنگامی که:
نمونه:
پدر گفت تا فرزندنم به خانه برنگردد، نمی خوابم.
تا در دانشگاه قبول نشوم، به درس خواندن و کنکور دادن ادامه خواهم داد.
2 - "تا" مترادف با "که" به معنای "بدین منظور که، برای اینکه ، زیرا"
...
[مشاهده متن کامل]

نمونه:
درس می خوانم تا در دانشگاه قبول شوم.
رژیم می گیرم تا خوش اندام و سالم باشم.

واژه تا ( ⁠tā⁠، �تا، به طوری که� ) ، از پارسی باستان تا، 𐎹𐎠𐎫𐎠 در عربی می شود حتى ال این واژه یعنی تا صد درصد پارسی است.
منابع ها.
لغت نامه دهخدا
فرهنگ واژه های اوستا
فرهنگ ریشه واژگان فارسی
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ فارسی معین
فرهنگ کوچک زبان پهلوی
فرهنگ لغت عمید
واژه نامه پارسی سره
و بعضی دوستان فکر می کنند بعضی واژه ق در لغت نامه گفت شده ترکی هستند فکر می کنند واژه ق در پارسی قدیمی در پارسی نبود می تواند این کتاب را به اسم کتاب فرهنگ واژه های اوستا
خرید داری یا دانلود کنند نتها واژه ی که در قدیم در پارسی نبود واژه ع است واژه ق دونقطه در قدیم در پارسی نبود به کجا آن در پارسی قدیم غ به جای ق دونقطه بود است که در کتاب فرهنگ واژه های اوستا
هست شکل درست واژگان قدیم پارسی می توانید مشاهده کنید. بازم می گویم تمام واژگان در پارسی قدیم بودند ولی این واژه ع نبود است.

So that
تا: از زمانی که
بردوخته ام دیده چو باز از همه عالم :مثل باز شکاری چشمم را از همه آدم های دنیا دوخته ام و وفادارم )
تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است :از زمانی که به وصال رخ تو رسیده ام )
تا در گویش خراسانی به یکی، واحد، تَک، تنها، گفته میشود چنانکه هم اکنون رایج است مثلا به نانوا میگویند یک تا نون بده یا میگویند فلانی با ؛ تا؛ یک پیراهن بیرون آمده بود البته با لهجه سبزوار ی تِیtey میشود
یَک تِی نون . تِی یک پیراهن
in an effort to
واژه "تا " در گفتارهایی همچون "از اینجا تا آنجا" و از ساعتِ 1 تا ساعتِ 3 " و. . . بازنمایی کننده یِ "دنباله دار بودن یا کش دار نمودنِ چیزی" ار نظر مکانی و زمانی است. این واژه به این معنا از واژه " تا" در زبان اوستایی به چمِ " کشیدن، کش دادن، دنباله دادن" و واژه " تات" در زبان اوستایی به چمِ "کشیدن، دنباله دار کردن، کش دار نمودن" گرفته شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

پیشنهاد:
می توان از تکواژ "تا " به عنوان پیشوندِ کارواژه ای که بازنمایی کننده یِ "کشیدن، دنباله دادن، دنباله دار نمودن" است، بهره گرفت.
در رویه هایِ 628 و 629 از نبیگِ "فرهنگ واژه های اوستا" آمده است:

تاتا
برای بیان و نشان دادن آخر هدفی یا منظوری استفاده می شود. مثلا زهرا به فاطمه می گوید بیا تا غذا بخوریم در اینجا منظور و هدف زهرا غذا خوردن است و آن را می خواهد به فاطمه بفهماند پس از تا استفاده می کند تا فاطمه منظور و هدفش را بفهمد.
برای بیان انتها و پایان مقصدی یا مکانی یا زمانی
واژه ( تا ) به چمِ ( یکا، واحد، تَک، تنها، آیتِم ) در زبان پهلوی به دیسه یِ ( تاگtag ) بوده است؛
چنانکه در رویه یِ 81 و 148 از نبیگِ ( فرهنگنامه کوچک پهلوی ) نوشته یِ ( دیوید مک کنزی ) آمده است:
تاتا
Up یعنی چی
تا به انگلیسی چی میشه
از آنکه. [ اَ ک ِ ] ( حرف ربط مرکب ) زیرا که. بجهت آنکه. بعلت آنکه : و این بیابان را بیابان کرکسکوه خوانند از آنکه یکی کوهی است خرد اندر مغرب این بیابان که آنرا کرکسکوه خوانند. و این بیابان را بدان کوه بازخوانند. ( حدود العالم ) .
...
[مشاهده متن کامل]

بروز کرد نیارم بخانه هیچ مقام
ار آنکه خانه پر از اسپغول جانور است.
بهرامی.
از آن جهت که به علت آن که : ( ایشان ندانند از آن که اندیشه نکنند. ) ( تفسیر ابوالفتوح )
|| ( حرف اضافه ٔ مرکب ) تا : پس بندوی خبر مخالفان بهرام [ چوبینه ] بگفت، که اینک آمده اند بیست هزار مرد، بهواداری تو. پرویز گفت بتو شادترم از آنکه بدین سپاه. ( ترجمه ٔ طبری بلعمی ) .

دو تای یک آدم حسابی=دو برابر یک آدم حسابی
Within
Till
Through
go before
تا
تا: در پهلوی تاگ tāg بوده است.
( ( دلت گر نخواهی که باشد نِژند،
همان تا نگردی تن ِ مستمند، . ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 206 )

"تا "در تاریخ بیهقی به معنی" که" هم آمده است.
"بو سهل زوزنی چند سال است تا گذشته شده است. "
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۲۱.
Until
در زبان لری بختیاری به معنی گراز
تاد ( صاد . ساد ) ::گراز
در زمان قدیم به طوایف جنگاور و شجاع
که از میدان جنگ عقب نشینی نمی کردند
و به جلو پیشروی می کردند
لقب گراز می دادند

در زبان لری بختیاری
به گراز وحشی می گویند
که بدون حامی به مزرعه
حمله می کند
تا::تنها. با همه فرق دارد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس