تئاتر معناباخته[ ۱] یا تئاتر پوچی[ ۲] یا تئاتر ابزورد یا ابسورد ( به فرانسوی: Le Théâtre de l'Absurde ) اصطلاحی بود برای نشان دادن نوعی سوگیری تئاتری مهم در قرن بیستم میلادی.
عنوان تئاتر ابزورد ( پوچ، بی معنی، یاوه ) را اولین بار منتقد ادبی، مارتین اسلین، در کتابی به همین نام ثبت کرد؛ نوعی از تئاتر که به بازه وسیعی از آثار نمایشنامه نویسان اواخر دههٔ پنجاه و در طول دههٔ شصت از جمله ساموئل بکت، اوژن یونسکو، آرتور آدامف و دهه های متعاقب آن از جمله تام استپارد و هارولد پینتر[ ۳] گفته می شود. تئاتر ابزورد از لحاظ مفهومی در لایه های مختلف، ارتباط تنگاتنگی با هیچ انگاری که پس از جنگ جهانی در آثار بزرگانی چون سارتر و کامو به اوج خود رسید دارد.
ارتباط چندبعدی ای که بازی های زبانی، کلیشه های اغراق آمیز، تکرار و ترکیبات بی ربط یا حتی عبارات ابتکاری را به دنبال خود دارد و از زبان شخصیت هایی بیان می شود که معمولاً در یک تراژدی - کمدی ( تراجیکمدی ) اسیر شرایط جبری و فشارهای ناخوشایند ناخودآگاهند. از شیوه های روایی کلاسیک عبور می کند و بعدتر آن را به مسخره می گیرد؛ و طبعاً همیشه لااقل ته مایه ای از فضاسازی های سوررئال را تداعی می کند. مسخرگی تلخی که لایه های قابل توجه تراژدی را از وادی روایت های واریته[ * ۱] تا شوخی ها و بداهه پردازی های کمدیا دل آرته[ * ۲] ( یا کمدی ایتالیایی ) با خود می کشاند.
تجربیاتی هولناک از قبیل وقوع دو جنگ جهانی و ظهور فاشیسم در اروپای به اصطلاح متمدن، شکست انقلاب ۱۹۱۷ در روسیه و پیدایش رژیم های دیکتاتوری کمونیستی از جمله عواملی بودند که نمایشنامه نویسان این جنبش را متقاعد کردند که زندگی مدرن از معنای اصلی اش تهی شده است. تعریف معروفی از معناباختگی به نقل از کامو در بحث های مربوط به این جنبش تئاتری مکرراً نقل می شود و حکایت از آن دارد که معناباختگی وضعیتی حادث شده ــ و نه ذاتی ــ در زندگی است: «در کائناتی که ناگهان همهٔ توهّمات و بارقه های امید ناپدید شده اند، انسان احساس غریبگی می کند. وضعیت او به وضعیت فردی تبعیدشده می مانَد که هیچ علاجی برای دردهایش وجود ندارد، زیرا از خاطراتش دربارهٔ موطنی از دست رفته محروم شده است و ایضاً امیدی هم به رسیدن به سرزمینی موعود ندارد. این جدایی بین انسان و زندگیِ او، بین بازیگر و زمان و مکانِ نمایش او، حقیقتاً احساس معناباختگی را به وجود می آوَرَد. [ ۱]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفعنوان تئاتر ابزورد ( پوچ، بی معنی، یاوه ) را اولین بار منتقد ادبی، مارتین اسلین، در کتابی به همین نام ثبت کرد؛ نوعی از تئاتر که به بازه وسیعی از آثار نمایشنامه نویسان اواخر دههٔ پنجاه و در طول دههٔ شصت از جمله ساموئل بکت، اوژن یونسکو، آرتور آدامف و دهه های متعاقب آن از جمله تام استپارد و هارولد پینتر[ ۳] گفته می شود. تئاتر ابزورد از لحاظ مفهومی در لایه های مختلف، ارتباط تنگاتنگی با هیچ انگاری که پس از جنگ جهانی در آثار بزرگانی چون سارتر و کامو به اوج خود رسید دارد.
ارتباط چندبعدی ای که بازی های زبانی، کلیشه های اغراق آمیز، تکرار و ترکیبات بی ربط یا حتی عبارات ابتکاری را به دنبال خود دارد و از زبان شخصیت هایی بیان می شود که معمولاً در یک تراژدی - کمدی ( تراجیکمدی ) اسیر شرایط جبری و فشارهای ناخوشایند ناخودآگاهند. از شیوه های روایی کلاسیک عبور می کند و بعدتر آن را به مسخره می گیرد؛ و طبعاً همیشه لااقل ته مایه ای از فضاسازی های سوررئال را تداعی می کند. مسخرگی تلخی که لایه های قابل توجه تراژدی را از وادی روایت های واریته[ * ۱] تا شوخی ها و بداهه پردازی های کمدیا دل آرته[ * ۲] ( یا کمدی ایتالیایی ) با خود می کشاند.
تجربیاتی هولناک از قبیل وقوع دو جنگ جهانی و ظهور فاشیسم در اروپای به اصطلاح متمدن، شکست انقلاب ۱۹۱۷ در روسیه و پیدایش رژیم های دیکتاتوری کمونیستی از جمله عواملی بودند که نمایشنامه نویسان این جنبش را متقاعد کردند که زندگی مدرن از معنای اصلی اش تهی شده است. تعریف معروفی از معناباختگی به نقل از کامو در بحث های مربوط به این جنبش تئاتری مکرراً نقل می شود و حکایت از آن دارد که معناباختگی وضعیتی حادث شده ــ و نه ذاتی ــ در زندگی است: «در کائناتی که ناگهان همهٔ توهّمات و بارقه های امید ناپدید شده اند، انسان احساس غریبگی می کند. وضعیت او به وضعیت فردی تبعیدشده می مانَد که هیچ علاجی برای دردهایش وجود ندارد، زیرا از خاطراتش دربارهٔ موطنی از دست رفته محروم شده است و ایضاً امیدی هم به رسیدن به سرزمینی موعود ندارد. این جدایی بین انسان و زندگیِ او، بین بازیگر و زمان و مکانِ نمایش او، حقیقتاً احساس معناباختگی را به وجود می آوَرَد. [ ۱]
wiki: تئاتر ابزورد