که بی گه ز درگاه بیرون شوید
شگفت آیدم تا شما چون شوید.
فردوسی.
که بی گه چنین از کجا رفته ایدکه با گرد راهید و آشفته اید.
فردوسی.
همیشه تا که تواند شناخت چشم درست نماز بی گه خفتن ز بامداد پگاه.
فرخی.
چون رسیدم بشهر بی گه بودشهر دربسته خانه بیره بود.
نظامی.
خروسی که بی گه نوا برکشیدسرش را پگه باز باید برید.
نظامی.
- بی گه شدن ؛ بی وقت شدن. وقت از دست رفتن : وصف او ازشرح مستغنی بود
رو حکایت کن که بی گه میشود.
مولوی.
- گه و بی گه ؛ مخفف گاه و بی گاه. وقت و بی وقت. هر دم و هر لحظه. اوقات مختلف : بدو هفته باید که ایدر بوی
گه و بی گه از تاختن نغنوی.
فردوسی.
بسی کردم گه و بی گه نظاره ندیدم کار دنیا را کناره.
ناصرخسرو.
رجوع به گاه و بی گاه شود.