بیوفتادن

لغت نامه دهخدا

بیوفتادن. [ دَ ] ( مص ) افتادن. افتیدن. اوفتادن. رجوع به افتادن و مترادفات آن شود.
- از پای بیوفتادن ؛ از پای افتادن. زمین گیر شدن. ناتوان گشتن :
بیوفتادم از پای و کار رفت از دست
ز کامرانی ماندم جدا و ناز و نعیم.
سوزنی.
- شمشیر از گردن کسی بیوفتادن ؛ از قتل نجات یافتن : پس هر کس این سخن بگفت مسلمان شد و از کفر بیرون آمد و خون او بسته شد و شمشیراز گردن او بیوفتاد. ( ترجمه تفسیر طبری ).

پیشنهاد کاربران

بپرس