- از پای بیوفتادن ؛ از پای افتادن. زمین گیر شدن. ناتوان گشتن :
بیوفتادم از پای و کار رفت از دست
ز کامرانی ماندم جدا و ناز و نعیم.
سوزنی.
- شمشیر از گردن کسی بیوفتادن ؛ از قتل نجات یافتن : پس هر کس این سخن بگفت مسلمان شد و از کفر بیرون آمد و خون او بسته شد و شمشیراز گردن او بیوفتاد. ( ترجمه تفسیر طبری ).