که بیوسد ز زهر طعم شکر
نکند میل بی هنر به هنر .
عنصری.
چه آن کز وی بیوسد مهربانی چه آن کز کور جویددیده بانی.
( ویس و رامین ).
چو تو مهر برادر راندانی من از تو چون بیوسم مهربانی.
( ویس و رامین ).
ای دل ز فلک چرا بیوسی آزرم هم با دم سرد ساز و با گریه گرم.
انوری.
خدای تعالی ایمن کند ویرا از آنچه می ترسد و بدهد آنچه می بیوسند. ( کیمیای سعادت ). چون اعتماد بر فضل خدای تعالی است. داند که از جائی که نبیوسد رساند. و اگر نرساند از آن بود که خیرت وی در آن بود. ( کیمیای سعادت ). || امیدوار گردیدن. امید بستن. || طمع کردن. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). طمع داشتن. طمع بردن. ( یادداشت مؤلف ). || چاپلوس بودن. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به بیوس شود.