بیوسان

لغت نامه دهخدا

بیوسان. [ ب َ ] ( نف ) در حال انتظار و امیدواری. منتظر. مترصد. مترقب. امیدوار. ( یادداشت مؤلف ). مقابل نابیوسان : و مردن مفاجا، به سبب اندوه و بیم نابیوسان کمتر از آن باشد که از شادی بیوسان ، از بهر آنکه حرکت روح به سبب شادی بسوی بیرون است و بسبب بیم واندوه یافتن بسوی اندرونست. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- نابیوسان . رجوع به نابیوسان شود.

فرهنگ فارسی

( صفت .بیوسیدن ) در حال انتظار و امیدواری یا نابیوسان . غیر منتظر غیر مترتب

فرهنگ عمید

۱. در حال امیدواری.
۲. در حال طمع.
۳. در حال چاپلوسی.

پیشنهاد کاربران

بپرس