بیورنستیرنه مارتینیوس بیورنسون ( به نروژی: Bjørnstjerne Martinius Bjørnson ) متولد ۸ دسامبر ۱۸۳۲–۲۶ آوریل ۱۹۱۰ نویسندهٔ نروژی بود که در سال ۱۹۰۳ میلادی موفق شد جایزه نوبل ادبیات را به دست آورد. از بیورنسون به عنوان حلقه ای از چهار ادیب بزرگ نروژ یاد می شود؛ سه حلقهٔ دیگر گروه عبارت بودند از: هنریک ایبسن، یوناس لی، و الکساندر کیلند. [ ۱]
بیورنسون بیشتر به خاطر سرود ملی نروژ که از نوشته های اوست شهرت یافته است. [ ۲]
پدر بیورنستیرنه بیورنسون، در «کیویکنه» شهر سابقی که در حال حاضر، تقریباً با محل شهر تینست، مطابقت دارد؛ کشیش کلیسای شهر بود. بیورنستیرنه، نیز در سال ۱۸۳۲ میلادی، در همین شهر به دنیا آمد. نام وی، از ترکیب ۲ کلمه «بیورن» و «استرینه» به وجود آمده، که اولی به معنی خرس است و یک نام معمولی برای پسران در نروژ محسوب می شود؛ و دومی به معنی ستاره، که در نام وی، شکل پسوند یافته است. از ۵ سالگی، بعد از آنکه خانواده آنها به نیست، در استان موره او رومسدال، فعلی، نقل مکان کردند، بیورنستیرنه در آنجا زندگی کرد و کودکی خود را در همان شهر گذراند. در سال ۱۸۴۴ میلادی، بیورنستیرنه، درمدرسه ای در شهر مولدا، ثبت نام کرد و خیلی زود به مسائل اجتماعی علاقه نشان داد. در پی فضای سیاسی حوادث بین المللی سال های ۱۸۴۸ میلادی در اروپا، بیورنستیرنه، در حالی که تنها ۱۶ سال داشت، اولین مقاله به یاد مانده خود را با عنوان تقریبی: «سخنی از آزادی با اهالی مولدا» نوشت. مقاله ای که تا حد زیادی طبیعت سرکش وی را در شخصیت آینده اش، که در حال شکل گیری بود، از پیش خبر می دهد. [ ۳]
بیورنستیرنه بیورنسون، در سال ۱۸۵۰ میلادی، به اسلو، که در آن سالها کریستیانیا، نامیده می شد؛ نقل مکان کرد. در پایتخت، وی فرصت آشنایی با شخصیتهای برجسته یا در حال صعودی مانند: آسموند اولاوسون وینیه ( زاده ۱۸۱۸م ) ، هنریک ایبسن ( زاده ۱۸۲۸م ) و یوناس لی ( زاده ۱۸۳۳م ) و دیگران را یافت. وی با تأخیر اما با موفقیت، در سال ۱۸۵۲ میلادی، امتحانات پایانی دبیرستان را پشت سر گذاشت؛ اما به تحصیل ادامه نداد و در عوض، خیلی زود وارد عرصه ادبیات حرفه ای شد. جایگاه و موضع ادبی بیورنسون، در حوزه فرهنگ و ادبیات نروژ، در سال ۱۸۵۴ میلادی، تعیین می شود؛ یعنی زمانی که وی، در نقدی که بر یک مجموعه منتخب ادبی، از شاعران مشهور نروژی نوشته بود؛ به شدت از آثار یوهان سباستین ولهاون؛ و دیگر شاعران احساساتی انتقاد کرد و نوشت: «وقت این پرسه زدنهای بیمارگونهٔ شبهای مهتابی، در خواب و خیال سر آمده است!» نقد تندی که بیورنسون، نوشته بود، طبیعتاً بحث انگیز بود؛ اما در همه حال نام بیورنستیرنه بیورنسون، بر سر زبان دوست و دشمن افتاد؛ و در پایتخت نروژ، دیگر کسی باقی نبود که وی را نشناسد. تقریباً در همین زمان بود که بیورنسون، در یک روزنامه بامدادی پایتخت، [ الف] به عنوان منتقد هنرهای نمایشی و تئاتر، شروع به کار کرد. وی در این پست، به ابراز عقاید ملی گراینه خود پرداخت. این اولین مبارزه بیورنسون، در راه استقلال نروژ بود که در انتقاد وی، از کاربرد زبان دانمارکی، بر روی صحنه تئاتر اسلو آشکار شد. مبارزه ای که در سال ۱۸۵۶ وقتی تماشاگران تئاتر در اسلو با کشیدن سوت، بازیگرانی که زبان دانمارکی به کار می بردند را هو کردند، به اوج خود رسید. همان سال وی خود به انتشار نشریه جدیدی [ ب] اقدام کرد و همین روند مشخصی که بر حمایت از زبان نروژی و انتقاد از کاربرد زبان دانمارکی، استوار بود را ادامه داد. شکوفایی ادبی بیورنستیرنه بیورنسون، در سال ۱۸۵۷ شکل گرفت. زمانی که وی نمایشنامه ای تاریخی با عنوانی که به فارسی تقریباً «در بین نا بین جنگ ها»[ پ] می شود، نوشت. موضوع نمایشنمه مربوط به سالهای ۱۱۳۰ تا ۱۲۴۰ میلادی و رقابت تاریخی مدعیان تاج و تخت در نروژ قرون وسطی بود. در این نمایشنامه، بیورنسون، از یک طرف علاقه خود را به ریشه های ملی و تاریخی نروژ به نمایش می گذارد؛ و از طرف دیگر تجدد طلبی خود را آشکار می کند. در این نمایشنامه وی تأتیر دوری مرد از خانواده و نقش زن، در زندگی خانوادگی را در قالب سرگذشت شخصیت های داستان، به خوبی بیان کرده است. همین تنش در میان گذشته و حال، در نمایشنامه دیگر[ ت] وی که در همان سال ۱۸۵۷ نوشته، قابل مشاهده است. در این نمایشنامه بیورنسون، ضمن به نمایش گذاردن زندگی روستایی، از طرفی، علاقه به جنبه های دوست داشتنی زندگی روستایی را نمایش می دهد و از طرف دیگر از مشکلات جامعه روستایی پرده برمی دارد. مشکلاتی نظیر: میخوارگی، ریاکاری و ازدواج های اجباری و ناموفق. اثری که در ادبیات نروژی به بخشی از آثار کلاسیک پیوست. [ ۴]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفبیورنسون بیشتر به خاطر سرود ملی نروژ که از نوشته های اوست شهرت یافته است. [ ۲]
پدر بیورنستیرنه بیورنسون، در «کیویکنه» شهر سابقی که در حال حاضر، تقریباً با محل شهر تینست، مطابقت دارد؛ کشیش کلیسای شهر بود. بیورنستیرنه، نیز در سال ۱۸۳۲ میلادی، در همین شهر به دنیا آمد. نام وی، از ترکیب ۲ کلمه «بیورن» و «استرینه» به وجود آمده، که اولی به معنی خرس است و یک نام معمولی برای پسران در نروژ محسوب می شود؛ و دومی به معنی ستاره، که در نام وی، شکل پسوند یافته است. از ۵ سالگی، بعد از آنکه خانواده آنها به نیست، در استان موره او رومسدال، فعلی، نقل مکان کردند، بیورنستیرنه در آنجا زندگی کرد و کودکی خود را در همان شهر گذراند. در سال ۱۸۴۴ میلادی، بیورنستیرنه، درمدرسه ای در شهر مولدا، ثبت نام کرد و خیلی زود به مسائل اجتماعی علاقه نشان داد. در پی فضای سیاسی حوادث بین المللی سال های ۱۸۴۸ میلادی در اروپا، بیورنستیرنه، در حالی که تنها ۱۶ سال داشت، اولین مقاله به یاد مانده خود را با عنوان تقریبی: «سخنی از آزادی با اهالی مولدا» نوشت. مقاله ای که تا حد زیادی طبیعت سرکش وی را در شخصیت آینده اش، که در حال شکل گیری بود، از پیش خبر می دهد. [ ۳]
بیورنستیرنه بیورنسون، در سال ۱۸۵۰ میلادی، به اسلو، که در آن سالها کریستیانیا، نامیده می شد؛ نقل مکان کرد. در پایتخت، وی فرصت آشنایی با شخصیتهای برجسته یا در حال صعودی مانند: آسموند اولاوسون وینیه ( زاده ۱۸۱۸م ) ، هنریک ایبسن ( زاده ۱۸۲۸م ) و یوناس لی ( زاده ۱۸۳۳م ) و دیگران را یافت. وی با تأخیر اما با موفقیت، در سال ۱۸۵۲ میلادی، امتحانات پایانی دبیرستان را پشت سر گذاشت؛ اما به تحصیل ادامه نداد و در عوض، خیلی زود وارد عرصه ادبیات حرفه ای شد. جایگاه و موضع ادبی بیورنسون، در حوزه فرهنگ و ادبیات نروژ، در سال ۱۸۵۴ میلادی، تعیین می شود؛ یعنی زمانی که وی، در نقدی که بر یک مجموعه منتخب ادبی، از شاعران مشهور نروژی نوشته بود؛ به شدت از آثار یوهان سباستین ولهاون؛ و دیگر شاعران احساساتی انتقاد کرد و نوشت: «وقت این پرسه زدنهای بیمارگونهٔ شبهای مهتابی، در خواب و خیال سر آمده است!» نقد تندی که بیورنسون، نوشته بود، طبیعتاً بحث انگیز بود؛ اما در همه حال نام بیورنستیرنه بیورنسون، بر سر زبان دوست و دشمن افتاد؛ و در پایتخت نروژ، دیگر کسی باقی نبود که وی را نشناسد. تقریباً در همین زمان بود که بیورنسون، در یک روزنامه بامدادی پایتخت، [ الف] به عنوان منتقد هنرهای نمایشی و تئاتر، شروع به کار کرد. وی در این پست، به ابراز عقاید ملی گراینه خود پرداخت. این اولین مبارزه بیورنسون، در راه استقلال نروژ بود که در انتقاد وی، از کاربرد زبان دانمارکی، بر روی صحنه تئاتر اسلو آشکار شد. مبارزه ای که در سال ۱۸۵۶ وقتی تماشاگران تئاتر در اسلو با کشیدن سوت، بازیگرانی که زبان دانمارکی به کار می بردند را هو کردند، به اوج خود رسید. همان سال وی خود به انتشار نشریه جدیدی [ ب] اقدام کرد و همین روند مشخصی که بر حمایت از زبان نروژی و انتقاد از کاربرد زبان دانمارکی، استوار بود را ادامه داد. شکوفایی ادبی بیورنستیرنه بیورنسون، در سال ۱۸۵۷ شکل گرفت. زمانی که وی نمایشنامه ای تاریخی با عنوانی که به فارسی تقریباً «در بین نا بین جنگ ها»[ پ] می شود، نوشت. موضوع نمایشنمه مربوط به سالهای ۱۱۳۰ تا ۱۲۴۰ میلادی و رقابت تاریخی مدعیان تاج و تخت در نروژ قرون وسطی بود. در این نمایشنامه، بیورنسون، از یک طرف علاقه خود را به ریشه های ملی و تاریخی نروژ به نمایش می گذارد؛ و از طرف دیگر تجدد طلبی خود را آشکار می کند. در این نمایشنامه وی تأتیر دوری مرد از خانواده و نقش زن، در زندگی خانوادگی را در قالب سرگذشت شخصیت های داستان، به خوبی بیان کرده است. همین تنش در میان گذشته و حال، در نمایشنامه دیگر[ ت] وی که در همان سال ۱۸۵۷ نوشته، قابل مشاهده است. در این نمایشنامه بیورنسون، ضمن به نمایش گذاردن زندگی روستایی، از طرفی، علاقه به جنبه های دوست داشتنی زندگی روستایی را نمایش می دهد و از طرف دیگر از مشکلات جامعه روستایی پرده برمی دارد. مشکلاتی نظیر: میخوارگی، ریاکاری و ازدواج های اجباری و ناموفق. اثری که در ادبیات نروژی به بخشی از آثار کلاسیک پیوست. [ ۴]
wiki: بیورنستیرنه بیورنسون