هر آنکس که باشد ترا زیردست
مفرمای در بی نوایی نشست.
فردوسی.
چو کودک ز خردی بمردی رسیددر آن خانه جز بی نوایی ندید.
فردوسی.
بی نوایی نتیجه شرمگنی است. ( قابوسنامه ).ز بی نوایی مشتاق آتش مرگم
چو آن کسی که به آب حیات شد مشتاق.
خاقانی.
پس مصلحت در آنست که... سفر کنم که بیش از این طاقت بی نوایی نمیآرم. ( گلستان ).من از بی نوایی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد.
سعدی.
- بی نوایی کشیدن ؛ محرومیت و فقر تحمل کردن : پیداست که من و این آزاد مردان بی نوایی تا چند توانیم کشید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 327 ). || بیچارگی. ( ناظم الاطباء ). درماندگی.عجز :
او نیز بوجه بی نوایی
میداد بدان سخن گوایی.
نظامی.
چو روز بی نوایی بر سر آیدمرادت خود بزور از در درآید.
نظامی.
میداد ز راه بی نوایی کالای گشاده را روایی.
نظامی.
|| نداشتن آواز و گفتار. ( ناظم الاطباء ). بی آوازی. ( آنندراج ). نوا نداشتن : گر پارسا زنی شنود شعر پارسیش
وآن دست بیندش که بدان سان نوازنست
آن زن ز بی نوایی چندان نوا زند
تا هر کسیش گوید کاین بی نوا زنست.
یوسف عروضی.
|| سکوت و خاموشی : مائیم و نوای بی نوایی
بسم اﷲ اگر حریف مایی.
نظامی.