موی سر جغبوت و جامه ریمناک
وز برونسو باد سرد و بیمناک.
رودکی.
یکی کار دارم ترا بیمناک اگر تخت یابی اگر تیره خاک.
فردوسی.
- بیمناک کردن ؛ ترسناک کردن. هراسناک کردن : زری کآدمی را کند بیمناک
چه در صلب آتش چه در ناف خاک.
نظامی.
|| خطرناک. آکنده از خطر. پرخطر : و راه بیمناک نبود. ( تاریخ سیستان ).پیر در آن بادیه بیمناک
داد بضاعت به امینان خاک.
نظامی.
من بیدل و راه بیمناک است چون راهبرم توئی چه باک است.
نظامی.
رجوع به باک شود.