بیمایگی. [ ی َ / ی ِ ] ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی مایه. افلاس و احتیاج. ( آنندراج ). فقر و پریشانی و گدائی و بی نوائی. ( ناظم الاطباء ). نداشتن مایه. نداشتن سرمایه. ( یادداشت مؤلف ) : که از بینوایی و بیمایگی گرفتم درین خانه همسایگی.
سعدی.
|| نداشتن علم و فضل. نداشتن علم و ادب و صنعت. ( یادداشت مؤلف ).
فرهنگ فارسی
حالت و چگونگی بی مایه .افلاس و احتیاج. فقر و پریشانی و گدائی و بی نوائی .
فرهنگ عمید
۱. فرومایگی. ۲. تهیدستی، بینوایی.
مترادف ها
frailty(اسم)
سستی، نا استواری، بیمایگی، نحیفی، خطایی که ناشی از ضعف اخلاقی باشد