بیمارناک. ( ص مرکب ) بیمارغنج. ( حاشیه لغت فرس اسدی ). علیل. ( ناظم الاطباء ). بیمارغنج. دردمند و کسی که بیشتر اوقات بیمار و رنجور باشد. رجوع به بیمارغنج شود : اولش قویست با فزونی و آخرش سست بکمی و بیمارناک. ( التفهیم ). [ و آنچه بماند از بچه ها ] همه عمر بیمارناک باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). آنچه بماند[ از نوزادان ] ناتندرست و بیمارناک باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || وبائی. ( زمخشری ) : و جهت شمال آن بسته است ازین جهت بیمارناک و عفن است. [ شهر شاپور ]. ( فارسنامه ابن البلخی ص 142 ).