بیمار

/bimAr/

مترادف بیمار: آهمند، بستری، دردمند، رنجور، سقیم، علیل، علیل المزاج، مریض، معلول، منهوک، ناتندرست، ناخوش، ناسالم

متضاد بیمار: سالم

معنی انگلیسی:
ill, sick, languid, sick person, patient, affected, ailing, diseased, morbid, pathological, sickly, unhealthy, unsound, unwell, unwholesome, [n.] sick person

لغت نامه دهخدا

بیمار. ( ص ) ناتوان و خسته. ( برهان ). ناتوان ومریض. ( انجمن آرا ). مریض. ( شرفنامه منیری ). ناتندرست. دردمند. ناتوان. ناخوش. رنجور. ( ناظم الاطباء ). این لفظ مرکب است از بی ( کلمه نفی ) به اضافه مار، بمعنی صحت و شفا. ( از فرهنگ نظام ). آرنده بیم. بیم آر. ( شرفنامه منیری ). مرکب از «بیم » و «آر» کلمه نسبت و معنای ترکیبی آن ، منسوب به بیم و اطلاق آن بر مرض مجاز است چرا که در مرض بیم مرگ می باشد. ( از بهار عجم ) ( از آنندراج ). رنجور. علیل. علیله. معلول. ناتندرست. سقیم. ناخوش. مقابل درست و تندرست. نالان. رنجه.آزرده. نالنده. معتل. مریضه. معتلة. نصب. وصب. ضمن.ضمنی. مارض. مدئی. مرض. معلول. معل. ( منتهی الارب ). مکمود. کاید. ناتندرست. خداوند علت. ( یادداشت بخط مؤلف ): رجل داء؛ مرد بیمار. رجل دئی ، بیمار. رجل دو؛ مرد بیمار. خریر؛ بیمار نحیف. خریرة؛ زن بیمار. منهوک ؛ بیمار گران. ناسم ؛ بیمار نزدیک بمرگ. نجیس ، ناجس ؛بیمار که روی بهی ندارد. ( منتهی الارب ) :
من مانده بخانه در پیخسته و خسته
بیمار و به تیمار و نژند و غم خواره.
خسروانی.
پزشکی که باشد بتن دردمند
ز بیمار چون بازدارد گزند.
فردوسی.
بیک چند گر شاه بیمار بود
دل کهتران پر ز تیمار بود.
فردوسی.
بیک هفته بیمار بود و بمرد
ابا خویشتن نام نیکی ببرد.
فردوسی.
ز کوژی پشت من چون پشت پیران
ز سستی پای من چون پای بیمار.
فرخی.
بیمار بد این ملکت زو دور طبیب او
آشفته شده طبعش هم مائی و هم ناری.
منوچهری.
بویش همه بوی سمن و مشک ببرده ست
رنگش همه رنگ دو رخ عاشق بیمار.
منوچهری.
یک دختر دوشیزه بدو رخ ننماید
الا همه آبستن و الا همه بیمار.
منوچهری.
منم بیمار و نالان تو درستی
ندانی چیست در من درد و سستی.
( ویس و رامین ).
براه اندر همی نالید هموار
نباشد بس عجب ناله ز بیمار.
( ویس و رامین ).
چو کشور شود پر ز بیداد و کین
بود همچو بیماری اندوهگین.
اسدی.
دشمنان تو همه بیمار و بنده تندرست
دورتر باید زبیمار آنکه او بیمار نیست.
ناصرخسرو.
بماند تشنه و درویش و بیمار آنکه نلفنجدبیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

رنجور و دردمند، ناخوش، دردمند، رنجور، مریض، ناتندرست
۱ - مریض علیل ناخوش دردمند . ۲ - ناتوان رنجور .

فرهنگ معین

(ص . ) ۱ - مریض ، دردمند. ۲ - ناتوان ، رنجور.

فرهنگ عمید

ناخوش، دردمند، رنجور، مریض، ناتندرست.

فرهنگستان زبان و ادب

[پزشکی] ← بدحال

گویش مازنی

/bi maar/ بی مادر – یتیم

واژه نامه بختیاریکا

دَرد زِیدِه؛ دردین؛ بایار؛ چُر

مترادف ها

sick (اسم)
مریض، بیمار، حال ندار

patient (اسم)
مریض، بیمار

woozy (صفت)
بیمار، کسل، گیج و منگ

sick (صفت)
مریض، خسته، بیمار، علیل، ناخوش، ناساز، ناتندرست

ill (صفت)
مریض، خسته، ناشی، بد، خراب، زیان اور، بیمار، علیل، معلول، ناخوش، سوء، رنجور، ببدی، غیر دوستانه، از روی بدخواهی و شرارت

bedfast (صفت)
بیمار، علیل، بستری

sickly (صفت)
ناتوان، بیمار، ناخوش، رنجور

unhealthy (صفت)
بیمار، ناخوش، غیر سالم، ناسالم، ناتندرست، ناخوشی اور

bedrid (صفت)
بیمار، علیل، بستری

bedridden (صفت)
بیمار، علیل، بستری

فارسی به عربی

غیر صحی , مرض , مریض

پیشنهاد کاربران

یاد آوری از ویسپوبیش!
بی: کوتاه شده بیش - در اوستا: بَئیش ( baēš ) -
آسیب، صدمه، گزند، زخم، خسارت، زیان، انگره! -
بیماری، درد و رنج، آزار و اذیت، سختی و گرفتار
مَر ( mar ) یا مَشَه ( mašā ) : مرگ، مُردن، کشتن، جان ستاندن
...
[مشاهده متن کامل]

پس واژه "مار" یا مَئیریا ( mairyā ) هم از این واژه گرفته شده است!
در اوستا به گونه تشبیه بکار رفته است:
کسی که گزندِ ( نیشِ ) مرگ ( مار! ) بهش می رسد!
.
کسی که از بیماری آزاد و رها شود به دُرواخی ( سلامتی ) می رسد:
بَئیش اَزایتی ( baēshazyati )
تیشتر یشت، بند43:
tishtrīm stārem raēvantem hvarenanguhantem yazamaide
yō "vīspāish naēnizhaiti sima
apaya vazhedrish uxshyeiti "vīspase" - ta dāmān "baēshazyatica" sevishtō
yezi aēm bavaiti yashtō
معنی: تیشتر، ستاره درخشان و باشکوه را می ستاییم، که از� "هر" چیز ( موجودات ) با آبِ جَهنده ( آب پاش ) خود، ترس را می شوید ( پاک می کند ) و از بین می برد، و این چنین برای "همه" این آفریده ها درواخی ( سلامتی، آزادی از بیماری ) می آورد،
و بسیار نیکو و خشنود است، در حالی که او را پرستش می کنند
.
پهلوی: ویمار ( wēmār )
وی: همان معنای "بیش" را می دهد با اندکی دگرش ( تغییر )
آسیب، صدمه، گزند، زخم، خسارت، زیان، انگره! -
چِندِش، تهوع آور، استفراغ زا، دل آشوبی!
واژه انگلیسی "vomit" هم از آن وام گرفته است!
مَر ( mar ) یا مَشَه ( mašā ) : مرگ، مُردن، کشتن، جان ستاندن
پس واژه "مار" یا مَئیریا ( mairyā ) هم از این واژه گرفته شده است!
در پهلوی:
کسی که آسیب و زَهرِ مار ( مرگ ) بهش می رسد!
( ( برای همین هست، هنوز هم به شوخی و سنگین ( جدی ) می گوییم:
زَهرِمار یا مَرَض >>> چون نیشِ مار، فرنود ( سبب ) بیماری می شود و تهوع آور است! ) )
یادگار بزرگمهر، بند172:
ōy kē tā tan drust kāmag - hanǰāmīh, ud ka tan�"wēmār"�bawēd drustīh ī tan,
ud ka tan anummēdīh bawēd bōxtagīh ī ruwān
معنی: آن که تا تن درست [سلامت است] کامکاری [می شود]؛ و چون تن "بیمار" شود سلامتِ تن[می خواهد]؛
و آنگاه که ناامیدی [از] تن باشد ( بدونه کارش تمومه ) ، رستگاریِ روان[می خواهد] ( بهشت را می خواهد )
.
یادآوری از نشان داروسازی:
در زمان ابوعلی سینا که بیماری طاعون فراگیر شده بود و موش ها به شهر همدان هجوم برده بودند؛ابوعلی سینا پیشنهاد داد که مار ها را در شهر آزاد بگذارند تا موش ها را بخورند و پس از چندی بیماری طاعون از بین رفت
از آن به بعد مار نماد تندرستی و بهداشت شد و به کسانی که مریض می شدند بی مار می گفتند!

منابع• https://abadis.ir/fatofa/نشان-داروسازی/• http://www.avesta.org/ka/ka_tc.htm• https://www.parsigdatabase.com/• https://www.parsigdatabase.com/surf?lang=Fa• https://www.parsigdatabase.com/search?lang=Fa
حال ندار
بیمار
از پیشوند بی و مار درست شده، بی دلالت بر نداشتن و نبودن چیزی دارد مثل بی ارزش، بی دا، بی کس،
مار به معنی سلامتی و تندرستی است که ( مر ) به معنی مردن و مرگ است که با اضافه شدن الف در بین ( میم و ر ) به مار تبدیل شده و معنی کلمه از مرگ به سلامتیتغییر میابد مانند رَم به معنی وحشی و رام به معنی اهلی.
...
[مشاهده متن کامل]

پس بیمار یعنی شخصی که بدون سلامتی، بدون تندرستی و میرا و مردنی است.

سلام به همه دوستان، واژه بیمار که در فرهنگ دهخدا ریشه یابی شده است، کاملا غلط و فاقد اعتبار است. واژه بیمار متشکل از دو بخش بی مار است و در معنی هم همان بی مار را معنی می دهد. درحقیقت مار در اساطیر کهن
...
[مشاهده متن کامل]
دو مفهوم نمادشناسی دارد، یکی نماد اهریمن و دیگری نماد زاد و ولد و زندگی که با درخت زندگانی نیز وابستگی دارد. برای مثال در نماد زُروان و همچنین عصای هرمس که به عصای چاوش نیز معروف است مار نقش پررنگی را بازی میکند و در علوم غریبه، خفیفه و عرفانی و نماد باروری و زندگی است که همواره نماد علم پزشکی نیز است. بی مار ، کسی که مار ( سلامتی و زی ) ندارد.

همانگونه که صادق و برخی دوستان دیگر گفتند:
بیم: ترس رنج
ار هم پسوندی است به معنای کسی که آلوده کننده به واژه و فاعل ساز.
بیمار: رنجور و دردمند. ترسیده.
بیمار
ریشه یابی واژه بیمار در بیشتر زبانهای هندواروپائی و هندو ایرانی با واژه استفراق vomitig همبستگی دارد و رابطه ای با مار که ریشه آرامی دارد ندارد. درایام قدیم کسی که استفراغ میکرد بیمار اطلاق میشد چنانکه استفراق حرکت روی اب را بیماری دریا see sickness مینامند. ریشه استفراغ هندوارپایی ومه wemeh - ودر فارسی میانه ویمار vemar در اوستا وام wam یا استفراغ یا تف کردن ودر سانسکریت واماتی vamati ودر لاتین ومو vemo در انگلیسی vomiting میباشند.
...
[مشاهده متن کامل]

گرفته شده از online etymology.

ناخوش احوال . [ خوَش ْ / خُش ْ اَ ] ( ص مرکب ) بیمار. ناسالم . مریض . بدحال . که سالم و سر حال نیست . که نقاهت دارد.
ناخوش
سقام
حال ندار
لهجه و گویش تهرانی
بیمار
بیمار یک کلمۀ مرکب است از بیم دار
به معنی کسی که بیم دارد و همانند این جور گویش هایی در زبان های امروزی هم شنیده می شود.
زخم دار = زخم دار
که البته کوردها می گویند " زامار " که همان " زام دار " می باشد.
بیمار = بیم ار
بیم = ویم = ترس و درد و رنج
ار= پسوند فاعل ساز مانند پرستار، پدیدار و. .
بیمار = کسی که درد و رنج دارد
واژۀ بیمار به صورت ویمارش به معنی ناراحتی در فرهنگ سنسکریتی بهاگواتا و نیز اسپوکن سنسکریت آمده است.
vimarsha* = m. irritation, impatience, displeasure W
विमर्ष m. vimarSa irritation (
درباره ریشه احتمالی این واژه:
در اوستایی واژه ی mairiia به معنی مریز، بیمار بوده.
همچنین پیشوند mel -
در لاتین malus به معنی بد، شیطان
در انگلیسی mal: به معنی بد، نادرست: malform, malfunction
...
[مشاهده متن کامل]


در الگو های واژه های فارسی می بینیم که صدای e به i تبدیل می شوند مانند sher که امروز shir شده
حالا اگر صدای e قبل از ā ( آ ) بیاید به صدای i تبدیل می شود
برای نمونه: بآمورزه به بیآمورزه - بآورید به بیآورید
این پیشوند بی در بیآمورزه و بیآورید هیچ ربطی به پیشوند منفی ساز ندارد بلکه دگرگونی آوایی است از پیشوند be ( بِ ) که برای ساختن دستور و فعل اکنون ( مضارع ) استفاده می شود مانند بخور بپوش بدوز. . .
البته پیشوند ب از صفت قید حالت می سازد
بسختی، بزودی، بآسانی . . . .
حالا این واژه احتمالا vemār ( وِمار ) vimar بوده که تغییر آوایی داده به bimār به معنی داری حالت ماری یا بدحالی.
این تغییر آوایی b به v یا وارونه اش در فارسی و لُری پیشینه مند است
مانند: وهار به بهار - وروگرد به بروجرد، بازکردن به وازکردن

منابع• https://www.etymonline.com/word/*mel-#etymonline_v_53241
هم خانواده ساکت
این که میگن نوعی مریضی با واگیری زیاد شایع میشود که از موش به انسان سرایت می کرده و مردم برای در امان ماندن از موشها ماری را در خانه نگه می داشتند که معمولا شبها آزادش میکردند تا موشها را شکار کند بدین
...
[مشاهده متن کامل]
جهت هرکس که مریض می شده اولین سوالی که از او می پرسیدند این بوده که: ( بی ماری ) یعنی اینکه در خانه ات مار نداری؟که مصطلح شده و مانده تا امروز. چرت و پرتی بیش نیست ، بیماری طاعون که عاملش موش هستش درسته ولی از قدیم موش و گربه می گرفته نه بار ، ما تو کار حیوانات هستیم هر وقت من به کارخونه های برنج در شمال میرم میگن برای ما گربه موش گیر بیار ، این همه مار داره شمال

درگذشته نوعی مریضی با واگیری زیاد شایع میشود که از موش به انسان سرایت می کرده و مردم برای در امان ماندن از موشها ماری را در خانه نگه می داشتند که معمولا شبها آزادش میکردند تا موشها را شکار کند بدین جهت
...
[مشاهده متن کامل]
هرکس که مریض می شده اولین سوالی که از او می پرسیدند این بوده که: ( بی ماری ) یعنی اینکه در خانه ات مار نداری؟که مصطلح شده و مانده تا امروز.

خسته مرد. [ خ َ ت َ / ت ِ م َ ] ( ص مرکب ) رنجور. بیمار. دردمند :
دو هفته برآمد برآن خسته مرد
بپیوست و برخاست از رنج و درد.
فردوسی.
|| مجروح. جراحت برداشته. جریح :
همی رفت خون از تن خسته مرد
لبان پر ز باد و رخان لاژورد.
فردوسی.
بداحوال: بدحال، بیمار، کسل، مریض، ناخوش، ناخوش احوال
علیل المزاج
این واژه در پهلویگ ویمار هست. ( وی ) ( مار )
وی پیشوند اوستایی که امروزه به ریخت ( گو ) یا ( بی ) در آمده و واژه مار در اوستایی از ریشه مر به چم مردن است.
واژه ی آریایی مار هم از ریشه ی مر ( مردن ) به چم مرگ آفرین میباشد.
ناخوش، آهمند، بستری، دردمند، رنجور، سقیم، علیل، علیل المزاج، مریض، معلول، منهوک، ناتندرست، ناسالم
کلمه ایست مرکب ، متعلق به فارسی میانه متشکل از کلمه بیم ( وحشت و ترس ) آر ( آورنده ) به معنای چیزی که ایجاد ترس و بیم میکند و علت آن این بوده که در گذشته درمان بسیار محدود و غالب بیماری های ساده باعث مرگ و عدم میشده است .
به معنی مریض، حال ندار و یک جورایی خسته هم می شود
سقیم
واژه بیمار همانگونه که ذکر شده از “مار “ در زبان پهلوی به چم ناخوشی و پیشوند بی یا بدون متشکل است.
اسقام
در زبان لری بختیاری به معنی
بی::بدون
مار::مادر.
خور ز مار بیو وا مو::خواهر زاده مادرم بیا با من
در پارسی پهلوی
مار::سلامتی
بیمار::بدون سلامتی
بیزار . خسته . ناامید .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس