بدو گفت بشتاب و برکش سپاه
نگه کن که لشکر کجا شد ز راه
از ایشان نداند کسی راه ما
مگر بیمشان کرد بدخواه ما.
فردوسی.
اگر رام و خوش پشت نباشد بتازیانه بیم میکند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 98 ).مکن چندان بنومیدی مرا بیم
نه هر کو زر بیابد بفکند سیم.
اسدی.
شعیب ایشانرا بیم کرد و میگفت ایمان آورید. ( قصص الانبیاء ص 94 ). ایشانرا بیم کرد از عذاب پیشین و گفت. ( قصص الانبیاء ص 94 ). هر که او را زمانه بیم کند
در پناه تو و امان تو باد.
مسعودسعد.
گهی بر نامرادی بیم کردن گهی مردانگی تعلیم کردن.
نظامی.
به خردی درش زجر و تعلیم کن به نیک و بدش وعده و بیم کن.
سعدی.
|| ترسیدن. خوف. هراسیدن. هاسیدن. ( یادداشت مؤلف ).- پراز بیم کردن ؛ سخت ترساندن :
ز سر تا بپایش به دو نیم کرد
دل نره شیران پراز بیم کرد.
فردوسی.