بیم دل

لغت نامه دهخدا

بیمدل. [ دِ ] ( ص مرکب ) ( از: بیم + دل ) بددل. ترسو. خائف : گفتم که بیمدل ، کژرو و دروغگوی باشد. ( کتاب المعارف ). با توانگران منشینید تا در راه دین بیمدل نشوید. ( کتاب المعارف ). اما توانگران دنیا بیمدل آمدند و در مصاف یار بیمدل نباید. ( کتاب المعارف ).

فرهنگ فارسی

بد دل . ترسو . خائف .

پیشنهاد کاربران

بپرس