نشاندم بر این تخت من کیقباد
نه ازکین تو بیم دارم نه داد.
فردوسی.
گر همی ایمنیت آرزو آرد ز عذاب همچو من هیچ مدار از قبل دنیا بیم.
ناصرخسرو.
راست باش و مدار بیم از کس.سنائی.
نصیحت پادشاهان کسی را مسلم است که بیم سر ندارد و امید زر. ( گلستان ).چو دزدان ز هم باک دارند و بیم
رود در میان کاروانی سلیم.
سعدی.
نه امید از دوستان دارم نه بیم از دشمنان تا قلندروار شد در کوی عشق آئین من.
سعدی.
- بیم در دل داشتن از کسی ؛ ترسیدن از وی : بگوی وز من بیم در دل مدار
نه ازنامور دادگر شهریار.
فردوسی.