( بیم آمدن ) بیم آمدن. [ م َ دَ ] ( مص مرکب ) ترس عارض شدن. بیم روی آوردن. ترسیدن از چیزی. مقابل بیم نیامدن و نترسیدن و پروا نکردن : جان من از روزگار برتر شد بیم نیاید ز روزگار مرا.
ناصرخسرو.
فرهنگ فارسی
( بیم آمدن ) ترس عارض شدن . بیم روی آوردن . ترسیدن از چیزی مقابل بیم نیامدن و نترسیدن و پروا نکردن .