به آدم ساده لوحی که برای رسیدن به هدفی تلاش کند، اما در آخرین لحظه به دلیل نادانی و سادگی موفقیت و موقعیتش را از دست بدهد، می گویند بیلش را پارو کرده است.
۱ - بیلش را پارو کرده یا بیلش را تبدیل به پارو کرده، یعنی موقعیت های خوبش را از دست داده است.
... [مشاهده متن کامل]
۲ - به کسی می گویند که پس از تلاش در کارش، با شکست رو به رو شود و آرزوهایش به باد رود.
۳ - گاهی هم به افرادی می گویند که به پول و مقامی دست یافته اند و خود را برتر از دیگران می دانند.
داستان ضرب المثل
پیرمرد فقیری بود که که در روستا زندگی می کرد. از اینکه زمینش محصولی نمیداد ناراحت بود. یکی از دوستان روستائیش گفت اگر چهل روز زمینت را با فلان دعا بیل بزنی و جلوی خانه ات را هم آب و جارو کنی، روز چهلم کسی می آید و هر خواسته ای داشتی برآورده میکند.
پیرمرد همین کار را کرد. روز چهلم رسید. او از صبح مشغول بیل زدن و دعا خواندن بود. غروب شد. از اینکه آن فرد به دیدارش نیامده بود ناراحت بود. بیلش را برداشت و با ناامیدی به سمت کلبه اش رفت.
چند قدم بیشتر برنداشته بود که از دور مردی به سمت او آمد. مرد غریبه که ناراحتی پیرمرد را دید علت غمش را جویا شد. پیرمرد قضیه را تعریف کرد. مرد ناشناس گفت: تو فکر کن من همان کسی هستم که منتظرش بودی. خواسته ات را به من بگو.
پیرمرد خنده اش گرفت و با تمسخر گفت: اگر تو همان شخصی، بیل من را تبدیل به پارو کن! یکدفعه بیلش تبدیل به پارو شد و مرد غریبه هم ناپدید گشت! آنجا بود که پیرمرد بر سر خود کوبید و فهمید آن شخص را از دست داده است و نه تنها به آرزوی قلبی اش نرسید بلکه بیلش را که تمام دارایی اش بود از دست داد!
۱ - بیلش را پارو کرده یا بیلش را تبدیل به پارو کرده، یعنی موقعیت های خوبش را از دست داده است.
... [مشاهده متن کامل]
۲ - به کسی می گویند که پس از تلاش در کارش، با شکست رو به رو شود و آرزوهایش به باد رود.
۳ - گاهی هم به افرادی می گویند که به پول و مقامی دست یافته اند و خود را برتر از دیگران می دانند.
داستان ضرب المثل
پیرمرد فقیری بود که که در روستا زندگی می کرد. از اینکه زمینش محصولی نمیداد ناراحت بود. یکی از دوستان روستائیش گفت اگر چهل روز زمینت را با فلان دعا بیل بزنی و جلوی خانه ات را هم آب و جارو کنی، روز چهلم کسی می آید و هر خواسته ای داشتی برآورده میکند.
پیرمرد همین کار را کرد. روز چهلم رسید. او از صبح مشغول بیل زدن و دعا خواندن بود. غروب شد. از اینکه آن فرد به دیدارش نیامده بود ناراحت بود. بیلش را برداشت و با ناامیدی به سمت کلبه اش رفت.
چند قدم بیشتر برنداشته بود که از دور مردی به سمت او آمد. مرد غریبه که ناراحتی پیرمرد را دید علت غمش را جویا شد. پیرمرد قضیه را تعریف کرد. مرد ناشناس گفت: تو فکر کن من همان کسی هستم که منتظرش بودی. خواسته ات را به من بگو.
پیرمرد خنده اش گرفت و با تمسخر گفت: اگر تو همان شخصی، بیل من را تبدیل به پارو کن! یکدفعه بیلش تبدیل به پارو شد و مرد غریبه هم ناپدید گشت! آنجا بود که پیرمرد بر سر خود کوبید و فهمید آن شخص را از دست داده است و نه تنها به آرزوی قلبی اش نرسید بلکه بیلش را که تمام دارایی اش بود از دست داد!