بیقین


برابر پارسی: بیگمان

لغت نامه دهخدا

بیقین. [ ب ِ ی َ قی ] ( ق مرکب ) بی گمان و بدون شک و حتماً و یقیناً. ( ناظم الاطباء ): استیقان ؛ بیقین دانستن. ایقان ؛ بیقین دانستن چنانکه هیچ گمانی نماند. ( ترجمان القرآن ). رجوع به یقین شود.

فرهنگ فارسی

بی گمان و بدون شک و حتما و یقینا . استیقان . بیقین دانستن . ایقان .

پیشنهاد کاربران

بی مگر. [ م َ گ َ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) ( از: بی مگر ) بی تردید. بی دودلی. بیشک. بطور قطع. بیقین :
گفتم مقام عاقله نفس است بی گمان
گفتا مقام نفس حیاتست بی مگر.
ناصرخسرو.
رجوع به مگر شود.
بر یقین ؛به یقین. یقیناً. قطعاً. به طور حتم و یقین :
نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت
کاندر او بینی و دانی بودنیها بر یقین.
امیرمعزی.
و رجوع به ترکیب به یقین شود.
محققا

بپرس