بیغی.( اِ ) دفع و رد. || عزل. ( ناظم الاطباء ).بیغی. [ غی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به بیغو. دهی به مغرب. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به بیغو شود. || منسوب به باغو. شهری است به اندلس. رجوع به باغو شود.