گروهی ایذون گویند که یعقوب را ندید ولیکن از بیغوله خانه آواز آمد. ( ترجمه طبری بلعمی ).
به بیغوله ای شد فرود از جهان
پر از درد بنشست خسته روان.
فردوسی.
به بیغوله ای شو ز پیشش نهان که کس نشنود نامت اندر جهان.
فردوسی.
ز هر بیغوله باغی نوای مطربی برشددگر باید شدن ما را کنون کافاق دیگر شد.
فرخی.
گفت [ خواجه احمد حسن ].... دست از من نخواهد داشت تا به بیغوله ای بنشینم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 146 ). پس از بار بدیوان شد و روزی سخت سردبود و در آن صفه باغ عدنانی در بیغوله ای بنشست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 610 ).پنج قلاشیم در بیغوله ای
با حریفی کو رباب خوش زند.
انوری.
پس غولان روزگار مروتو و بیغوله سرای صبوح.
خاقانی.
چند بیغاره که در بیغوله غاری شدی ای پی غولان گرفته دوری از صحرای من.
خاقانی.
چرا گشتی درین بیغوله پابست چنین نقد عراقی بر کف دست.
نظامی.
چو غولی مانده در بیغوله گاهی که آنجا بگذرد موری بماهی.
نظامی.
پی غولان در این بیغوله بگذارفرشته شو قدم زین فرش بردار.
نظامی.
که حالش بگردید و رنگش بریخت ز هیبت به بیغوله ای درگریخت.
سعدی.
ای که در دل جای داری بر سر چشمم نشین کاندرین بیغوله ترسم تنگ باشد جای تو.
سعدی.
رجوع به بیغله و پیغله شود.- بیغوله چشم ؛ گوشه چشم : آماق ؛ بیغوله های چشم. ( یادداشت مؤلف ). ماق ؛ بیغوله چشم از سوی بینی. ( دهار ). آمق و آن دو بیغوله است : بیغوله بزرگ که از سوی بینی است و بیغوله کوچک که از سوی گوش است. ( ذخیره خوارزمشاهی ): باقر؛ رگیست در بیغوله چشم.( منتهی الارب ). شدق ؛ بیغوله دهن. ( دهار ). ماق ؛ بیغوله ( یا ) بیغوله چشم. ( تفلیسی ).
- بیغوله ران ؛ کش ران. کشال ران. اربیة. ( یادداشت مؤلف ) : پس گوش و بیغوله های ران و آنجا خراجی و آماسی پدید آید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و هرگاه که [ درد ] در بیغوله ران فرودآید بباید دانست که سنگ در مجرای بول مانده است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بهم بیامیزند و بر کمرگاه و بیغوله های ران می نهند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).بیشتر بخوانید ...