بر امید آنکه ترکی مر ترا خدمت کند
بنده خانی و خاک زیر پای بیغوی.
ناصرخسرو.
|| در بیت ذیل از مسعودسعد این کلمه آمده است اما می نماید که دگرگون شده کلمه ای دیگر و مفید معنی وصفی برای زر باشد مانند کلمه «مکنون » برای کلمه «در» : حلیه گوش و گردن مدحت
زر بیغو و دُر مکنون باد.
مسعودسعد.
بیغو.[ ب َ / بی ] ( اِخ ) یبغو. ابن سلجوق ملقب به ارسلان. ( حبیب السیر چ کتابخانه خیام ج 2 ص 480 ). در شجره نامه راحةالصدور بیغو نامی غیر از موسی بیغو پسر سلجوق و عم سلطان طغرل و چغری بنظر نمی رسد و در تاریخ سلاجقه عمادالدین محمدبن حامد بیغو ارسلان را یکی از رؤسای سلاجقه که با مسعود میجنگیدند نوشته و اشاره به اسارت وی بدست سلطان مسعود کرده است. در تاریخ بیهقی نام بیغو در ضمن رؤساست لیکن از اسارت وی ذکری نیست. ابن اثیر نویسد که از سلجوق سه پسر ماند، ارسلان ومیکائیل و موسی لیکن بعد میگوید: بیغو و طغرل بک محمد و چغری بک داود پسران میکائیل بن سلجوق اند و بیغو رابرادر طغرل و چغری میشمارد و غلبه تاریخ در این است که بیغو همان موسی پسر سلجوق است که بعد از قسمت شدن خراسان بین سلاجقه مملکت سیستان هرات و پوشنج و غور بنام او افتاد و از اینکه در اوایل امر سلاجقه خبر این بیغو بیکباره منقطع میشود پیداست که مردی پیر و فرتوت بوده و دیر نمانده است. راوندی صاحب راحةالصدور که شجره نامه سلاجقه از اوست بعد از فتح خراسان بدست سلاجقه گوید: پس هر دو برادر چغری و طغرل و عم ایشان موسی بن سلجوق که او را یبغو ( بتقدیم یا بر با ) کلان گفتند و عم زادگان.... الخ. و باز در صفحه 104 در تقسیم ممالک گوید: و موسی یبغو کلان بولایت بست و هرات و سیستان... نامزد شد... الخ و خواجه فضل اﷲ رشیدالدین نیز در جامع عین این اخبار را کلمه به کلمه از راحةالصدور گرفته و روایت کرده است. ( حاشیه تاریخ سیستان چ بهار ص 265، 367 ). رجوع به بیغوی سلجوقی شود.بیشتر بخوانید ...