مرکب ایمانت اگر لنگ شد
قصد سوی کلبه بیطار کن.
ناصرخسرو.
وارهان خویش را که وارسته است خر وحشی ز نشتر بیطار.
سنائی.
که بجان آمدم ز محنت و بندداغ و بیطار و بار و پشه گند.
سعدی.
پیش بیطاری رفت تا دوا کند .( گلستان ).
بیطار. [ ب َ ] ( اِخ ) الشیخ محمد بهاءالدین. او راست نقد عین المیزان و آن ردی است بر میزان الجرح و التعدیل جمال الدین قاسمی. ( از معجم المطبوعات ).