بیضان

لغت نامه دهخدا

بیضان. ( ع ص ، اِ ) ج ِ ابیض. سپیدان از مردم. ضد سیاهان. ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ). مقابل سودان. سپیدپوستان. سپیدان. ( یادداشت مؤلف ). سپیدان. ضد سیاهان. ( منتهی الارب ): أبیضت المراءة و اباضت ؛ ولدت البیضان. ( لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).

بیضان. ( اِخ ) فخذی از بنی یوسی از زهران از قبایل بزرگ عسیر معروف به اهل بیضان. ( از معجم قبایل العرب ).

بیضان. ( اِخ ) فرعی ازبنی عمرو از حرب مقیم نجد. ( از معجم قبایل العرب ).

بیضان. ( اِخ ) فرعی از شمر ازمجاودة مقیم در دیرالزور. ( از معجم قبایل العرب ).

بیضان. [ ب َ ] ( اِخ )آبی متعلق به خزاعة در برس. ( از معجم ما استعجم ).

بیضان. ( اِخ )کوهی است بنی سلیم را در حجاز. ( از معجم البلدان ).
- بیضان الزروب ؛ نام شهریست. ( ناظم الاطباء ). یاقوت گوید این نام در شعر هذیل آمده است اما نمیدانم همان بیضان است یا دیگری. ( از معجم البلدان ).

پیشنهاد کاربران

بپرس