بیرون کردن


مترادف بیرون کردن: بیرون راندن، دفع کردن، اخراج کردن، طرد کردن، منفصل از خدمت کردن، مستثنا کردن

معنی انگلیسی:
sack, chuck, heave-ho, cashier, discharge, dislodge, evict, exclude, expel, fire, oust, rout, to sendout, to dismiss

لغت نامه دهخدا

بیرون کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) راندن. بدر کردن. برون کردن. خارج ساختن. اخراج کردن. نفی کردن. طرد کردن :
کنون دشمن از خانه بیرون کنیم
وزین پس بر این لشکر افسون کنیم.
فردوسی.
- بیرون کردن نوکری یا عضو اداره ای را ؛ اخراج کردن او را. عذر او را خواستن.
|| بیرون آوردن. ( یادداشت مؤلف ) :
ای بزفتی علم بگردجهان
برنگردم ز تو مگر بمری
گرچه سختی چو نخکله مغزت
جمله بیرون کنم بچاره گری.
لبیبی.
مجرد بمعنی نه عارف بدلق
که بیرون کنددست حاجت بخلق.
سعدی.
رجوع به برون کردن شود.
- از سر بیرون کردن ؛ از یاد بردن. فراموش کردن. از خاطر زدودن :
چنین داد پاسخ که ایدون کنم
ز سر نام پرویز بیرون کنم .
فردوسی.
|| درآوردن. استخراج : و آلات شکمش بیرون کردند و از بوی خوش بیاکندند. ( مجمل التواریخ والقصص ). نقت ؛ مغز از استخوان بیرون کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). نتل ؛ خاک از چاه بیرون کردن. ( تاج المصادر ). || درآوردن. کندن. جدا کردن ، چنانکه جامه و کفش از تن و پای. ( یادداشت مؤلف ) :
همه جامه رزم بیرون کنید
همه خوبکاری به افزون کنید.
فردوسی.
بدو گفت رستم که ایدون کنم
شوم جامه راه بیرون کنم.
فردوسی.
خلع؛ بیرون کردن جامه و مانند آن. ( ترجمان القرآن ) : آن جامه... از من بیرون کرد و آن جامه ها را در من پوشانید. ( اسرارالتوحید ص 54 ). || بریدن. جدا کردن : شمربن ذی الجوشن سر حسین بیرون کرد و عبیداﷲبن زیاد آن سر وی با زنان و کودکان خرد اسیر کرد و بشام فرستاد. ( تاریخ سیستان ). لیث بن فضل او را بگرفت و دست و پای او بیرون کرد. ( تاریخ سیستان ).
- بیرون کردن پوست ؛ سلخ. کندن پوست. باز کردن پوست. جدا کردن پوست از اندام :
باز لگدکوبشان کنند همیدون
پوست کنند از تن یکایک بیرون.
منوچهری.
آنگاه بهرام بفرمود تا پوست او بیرون کردند و بکاه بیاگندند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 65 ).
|| جدا کردن. برداشتن. کنار گذاشتن : بخیلی میکرد و زکوة خدایی از مال بیرون نمیکرد. ( قصص الانبیاء ص 115 ). || خلع کردن. برکنار کردن : بعد از مطیع پسر او طایع بود... بهاءالدوله ویرا الزام کرد تا خود را از خلیفتی بیرون کرد و پاره ای گوش او ببرید. ( ترجمه طبری بلعمی ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - خارج کردن اخراج کردن . ۲ - استثنا کردن .

جدول کلمات

اخراج

مترادف ها

dispossess (فعل)
رها کردن، دور کردن، محروم کردن، بیرون کردن، بی بهره کردن، از تصرف محروم کردن، خلع ید کردن

fire (فعل)
انگیختن، اتش زدن، بیرون کردن، بر افروختن، اتش گرفتن، افروختن، شلیک کردن، زبانه کشیدن، پراندن، تیر اندازی کردن، تفنگ یاتوپ را اتش کردن

eliminate (فعل)
خرد کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، زدودن، بیرون کردن، حذف کردن، منتفی کردن

force (فعل)
مجبور کردن، درهم شکستن، بیرون کردن، راندن، قفل را شکستن، بزور باز کردن، بی عصمت کردن، به زور جلو رفتن

swap (فعل)
عوض کردن، بیرون کردن، مبادله کردن، جانشین کردن

drive out (فعل)
خارج کردن، بیرون کردن

evict (فعل)
خارج کردن، بیرون کردن

cashier (فعل)
بیرون کردن

فارسی به عربی

اطرد , تبادل , صراف , نار
( بیرون کردن (با ) ) دافع

پیشنهاد کاربران

در کردن
بدر دادن ؛ بیرون کردن. خارج ساختن :
هر آنچه از شاه دید او را خبر داد
نهانیهای خلوت را بدر داد.
نظامی.
kick out
مثل بیرون انداختن از کلاس، یه حسی مثل با لگد بیرون انداختن رو اگه میخواید، این ترکیب برای اون مواقع کار میکنه
drive out میشه بیرون راندن. مثل بیرون راندن ارواح خبیثه
بیرون راندن
drive out
بیرون کردن
از مکانی رانده شدن
jews were rabbled and driven out of town
یهودیان مورد حمله ی اوباش قرار گرفتند و از شهر رانده شدند.
throw out
اخراج

بپرس