- بیرون زدن سر ؛ برآوردن. طلوع کردن :
چون کشتی پرآتش و گرد اندر آب نیل
بیرون زد آفتاب سر از گوشه جهن.
عسجدی.
|| خارج کردن.- بیرون زدن لشکر ؛ بیرون آوردن لشکر. مجهز کردن لشکر در خارج :
لاله سوی جویبار لشکر بیرون زده ست
خرگه آن سبزگون خیمه آن آتشین.
منوچهری.
رجوع به برون زدن شود.|| برجستگی یافتن. بالا آمدن. || بیرون زدن بثورات از تن ؛ جوش زدن. بیرون زدن آبله و حصبه و غیره. ( یادداشت مؤلف ). بیرون آمدن دانه های آبله و غیره.بروز کردن بثورات و آبله. || بیرون نویسی کردن اقلامی از حسابی. نقل کردن اقلامی از حسابی به جای دیگر. ( از یادداشت مؤلف ).