بیرون ریختن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) از چیزی بدر ریختن. ( از آنندراج ) : آرزوئی در گره بستم دُرِ یکتا شدم حسرتی از دیده بیرون ریختم دریا شدم.بیدل.
void (فعل)باطل کردن، بی اثر کردن، باطل شدن، خارج شدن، بیرون ریختن، پوچ کردن، دفع شدن، از درجه اعتبار ساقط کردنvent (فعل)خالی کردن، فروختن، بیرون دادن، بیرون ریختنjet (فعل)بیرون ریختن، پراندن، فواره زدن، مانند فواره جاری کردن، بخارج پرتاب کردنemit (فعل)خارج کردن، بیرون دادن، بیرون ریختن، انتشار نور منتشر کردنoutpour (فعل)بیرون ریختن، بیرون روان شدن
فواره زدنلُمبَر/ لنبر/ لنُبَر زدن ( لهجه و گویش تهرانی ) تکان خوردن آب و بیرون ریختن از ظرف، لرزان+ عکس و لینک