بیرون رفتن


معنی انگلیسی:
exit, to go out, to ease nature

لغت نامه دهخدا

بیرون رفتن. [ رَف ْ ت َ ] ( مص مرکب ) برون رفتن. خارج شدن. خروج. مقابل درآمدن و دخول : باری ما از این شهر بیرون رویم تا مگر ما بنمیریم. ( ترجمه تفسیر طبری ). دوات و کاغذ پیش من بنهاد و خود از خرگاه بیرون رفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 130 ).
همه دور فلک جور است و تو داغ فلک داری
ز پرگار فلک بیرون توانی رفت نتوانی.
خاقانی.
|| عبور کردن. گذر کردن :
به پنجاه تیر خدنگش بزد
که یک چوبه بیرون نرفت از نمد.
سعدی.
رجوع به برون رفتن شود. || بمستراح رفتن. برنشستن به بیت الخلاء. به حاجت جای شدن. دفع فضول کردن. به بیت الخلاء برنشستن. سرقدم رفتن. بمستراح شدن. بقضای حاجت شدن. بغایط شدن. عمل کردن شکم. به مبرز شدن. کار کردن شکم : مریض امروز شش بار بیرون رفت. ( یادداشت مؤلف ).

مترادف ها

go off (فعل)
در رفتن، مردن، اب شدن، بیرون رفتن

go out (فعل)
خاموش شدن، دست کشیدن از، بیرون رفتن، چاپ یا منتشر شدن، اعتصاب کردن

پیشنهاد کاربران

بیرونش کردن. پوزشش را خواستند. بخششش را خواستند. کنارش گذاشتند. رد ش کردند. رد شد . روانه اش نمودند. تاراندندش. دست به سرش کردند. هو شد. دواندندش.
بیرون کشیدن از جائی ؛ خود و گروهی را از آنجای بجای دیگر بردن. ( یادداشت مؤلف ) . خارج کردن و خارج شدن. بیرون رفتن و بیرون بردن :
شهنشه چو از گنگ بیرون کشید
سپه را ز تنگی بهامون کشید.
فردوسی.
سپه را ز بغداد بیرون کشید
سراپرده نو به هامون کشید.
فردوسی.
بیرون زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) برون زدن. برزدن. خارج شدن.
- بیرون زدن سر ؛ برآوردن. طلوع کردن :
چون کشتی پرآتش و گرد اندر آب نیل
بیرون زد آفتاب سر از گوشه ٔ جهن.
عسجدی.
- بدرگشتن ؛ بیرون رفتن :
بتنگی دل ، غم نگردد بدر
برین نیست پیکار با دادگر.
فردوسی.
- بدرشدن ؛ بیرون رفتن. بدررفتن.
- امثال :
با شیر اندرون شد و با جان بدرشود
( عشق تو در درونم و مهر تو در دلم ) .
سعیدا ( از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 364 ) .
Go outside

بپرس