از هرچه سبوپر کنی از سر وز پهلوش
زان چیز برون آید و بیرون دهد آغار.
ناصرخسرو ( دیوان ، تقوی ص 161 ).
رجوع به برون دادن شود. || کنایه از فاش کردن. آشکارا کردن. ( ناظم الاطباء ). بروز دادن : امیر را بر آن آورده بودند که وی را فروباید گرفت و امیر در خلوتی که کرده بود در راه چیزی بیرون داد از این باب. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 78 ).- بیرون دادن راز ؛ فاش کردن آن.( آنندراج ) :
ور ایدونکه این راز بیرون دهی
همی خنجر کینه را خون دهی.
فردوسی.
اگر بیرون دهم راز دل ریش کند پروانه شکر سوزش خویش.
زلالی ( از آنندراج ).