بیرون خیزیدن

لغت نامه دهخدا

بیرون خیزیدن. [ دَ ] ( مص مرکب ) بیرون خاستن.
- بیرون خیزیدن چشم ؛ از حدقه خارج شدن. ورغلمبیدن. پلقه زدن : سداب دشتی ، از خوردن آن سوزش و حرارت در تن افتد و چشمها بیرون خیزد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- بیرون خیزیدن دیده ؛ از حدقه خارج شدن. ورغلمبیدن. پلقه زدن : از بهر آنکه پوستهای دیگر راکه بر بالای اوست همچنان بسوزد و بخورد و دیده بیرون خیزد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

فرهنگ فارسی

بیرون خاستن

پیشنهاد کاربران

بپرس