بیرون خاسته. [ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب / نف مرکب ) پلقیده. بیرون خیزیده. جاحظ. پُلُغزده. ورقلمبیده. خارج از حد معمول بیرون آمده و برجسته. ( فرهنگ لغات عامیانه ) : و علامت آنست که چشم بیرون خاسته باشدو دمعه پیوسته. ( ذخیره خوارزمشاهی ). علامت آنست که چشمها سرخ و بیرون خاسته شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).