بیرشک

/biraSk/

لغت نامه دهخدا

بیرشک. [ رَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + رشک ) بیرشگ. بی غیرت. || بی حسادت. بی حرص. ( ناظم الاطباء ). || بی حسرت. ( ناظم الاطباء ). || دیوث. رجوع به رشک شود.

فرهنگ فارسی

بیرشگ ٠ بی غیرت ٠ بی حسادت ٠ بی حرص ٠ یا بی حسرت ٠

پیشنهاد کاربران

بی رشک ؛ راضی و خشنود. ( ناظم الاطباء ) .
- || مردی که از روسپی بودن زنش خشنود باشد. ( ناظم الاطباء ) .

بپرس