بیراه گردیدن ؛ بیهوش شدن. از هوش رفتن. از خود بیخود شدن :
بزن راهی که شه بیراه گردد
مگر کاین داوری کوتاه گردد.
نظامی ( از شعوری ) .
|| باطن شخص. ( ناظم الاطباء ) . باطن. چنانکه گویند: فلان را راه فلانی زد؛ یعنی باطن فلانی زد. ( برهان ) . درون شخص را گویند. ( از شعوری ج 2 ورق 14 ) . باطن. چنانکه گویند: فلان راه ، راه فلانی است ؛ یعنی باطن او. ( لغت محلی شوشتر ) . || سر. راز :
... [مشاهده متن کامل]
تو زین پس بدشمن مگو گاه من
نگه دار هم زین نشان راه من.
فردوسی
بزن راهی که شه بیراه گردد
مگر کاین داوری کوتاه گردد.
نظامی ( از شعوری ) .
|| باطن شخص. ( ناظم الاطباء ) . باطن. چنانکه گویند: فلان را راه فلانی زد؛ یعنی باطن فلانی زد. ( برهان ) . درون شخص را گویند. ( از شعوری ج 2 ورق 14 ) . باطن. چنانکه گویند: فلان راه ، راه فلانی است ؛ یعنی باطن او. ( لغت محلی شوشتر ) . || سر. راز :
... [مشاهده متن کامل]
تو زین پس بدشمن مگو گاه من
نگه دار هم زین نشان راه من.
فردوسی