بیدلی


مترادف بیدلی: دلباختگی، دلدادگی، شیدایی، شیفتگی، عاشقی، آزردگی، دل آزردگی ، افسردگی، دلتنگی، ترسویی، کم دلی

متضاد بیدلی: زنده دلی، پردلی

لغت نامه دهخدا

بیدلی. [ دِ ] ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیدل. دل از دست دادگی :
من و تو سخن چون توانیم گفتن
من از بیدلی و تو از بی دهانی.
پنجهیری.
|| آزردگی. دلتنگی. افسردگی. || بی جرأتی و جبن. ( ناظم الاطباء ). ترس. جبن. ترسانی. ضعف قلب. ( ناظم الاطباء ) :
ز بیدلی و ز بیدانشی بلشکر خویش
هم از پیاده هراسان بود هم از سرهنگ.
فرخی.
|| دلدادگی. شیدائی. عشق. حب. محبت. عاشقی :
دلا تا تو ز من دوری نه در خوابم نه بیدارم
نشان بیدلی پیداست از گفتار و کردارم.
فرخی.
هزار بار بگفتم که راز عشق ترا
نهان کنم نکنم بیدلی و پرده دری.
سوزنی.
دلم را میبری اندیشه ای نیست
ببر کز بیدلی به پیشه ای نیست.
نظامی.
گر امانت بسلامت ببرم باکی نیست
بیدلی سهل بود گر نبود بیدینی.
حافظ.

بیدلی. [ دِ ] ( اِخ ) از گفته مؤلف مرآة الخیال چنین برمی آید که وی بانویی بسیار خوش طبع و خوش فکر و خوشگو و زیبا و شوهرش شیخ عبداﷲ دیوانه پسر خواجه حکیم بوده است. ( مرآة الخیال ص 338 ).

فرهنگ فارسی

۱ - آزردگی دلتنگی . ۲ - ترس جبن . ۳ - دلدادگی شیدایی .
از گفته مولف مر آه الخیال چنین برمیاید که وی بانویی بسیار خوش طبع و خوش فکر و خوشگو و زیبا و شوهرش شیخ عبدالله دیوانه پسر خواجه حکیم بوده است .

فرهنگ عمید

عاشقی.

پیشنهاد کاربران

بپرس