من و تو سخن چون توانیم گفتن
من از بیدلی و تو از بی دهانی.
پنجهیری.
|| آزردگی. دلتنگی. افسردگی. || بی جرأتی و جبن. ( ناظم الاطباء ). ترس. جبن. ترسانی. ضعف قلب. ( ناظم الاطباء ) : ز بیدلی و ز بیدانشی بلشکر خویش
هم از پیاده هراسان بود هم از سرهنگ.
فرخی.
|| دلدادگی. شیدائی. عشق. حب. محبت. عاشقی : دلا تا تو ز من دوری نه در خوابم نه بیدارم
نشان بیدلی پیداست از گفتار و کردارم.
فرخی.
هزار بار بگفتم که راز عشق ترانهان کنم نکنم بیدلی و پرده دری.
سوزنی.
دلم را میبری اندیشه ای نیست ببر کز بیدلی به پیشه ای نیست.
نظامی.
گر امانت بسلامت ببرم باکی نیست بیدلی سهل بود گر نبود بیدینی.
حافظ.
بیدلی. [ دِ ] ( اِخ ) از گفته مؤلف مرآة الخیال چنین برمی آید که وی بانویی بسیار خوش طبع و خوش فکر و خوشگو و زیبا و شوهرش شیخ عبداﷲ دیوانه پسر خواجه حکیم بوده است. ( مرآة الخیال ص 338 ).