بیدردی

/bidardi/

معنی انگلیسی:
analgesia, indolence

لغت نامه دهخدا

بیدردی. [ دَ دی ] ( حامص مرکب ) بیرنجی. بیحسی. || بیرحمی و سنگدلی.( از ناظم الاطباء ). بیرحمی. شقاوت. قساوت. || مجازاً، بی عاری. بی غیرتی. بی ننگ و عاری. لاابالیگری. بی ننگی یعنی با ننگی و با عاری. ( یادداشت مؤلف ). || خلاصی از درد و رنج. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

۱ - بیرنجی بیحسی . ۲ - بیرحمی شقاوت .

فرهنگ عمید

۱. بی رنجی.
۲. بی حسی.

مترادف ها

impassibility (اسم)
بی حسی، عدم حساسیت، تحمل ناپذیری، بیدردی

پیشنهاد کاربران

بپرس