چنین گفت با شاه بیدارمرد
که ای برتر از گنبد لاژورد.
فردوسی.
پدرم آن جهاندار بیدارمردکه دیدی ورا روزگار نبرد.
فردوسی.
کنون ای سخنگوی بیدارمردیکی سوی گفتار خود بازگرد.
فردوسی.
چو من خفته ای را تو بیدارمرد.نبایست از این گونه بیدار کرد.
نظامی.
و رجوع به بیدار و دیگر ترکیبات آن شود.