بیدار گردیدن

لغت نامه دهخدا

بیدار گردیدن. [ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) بیدار گشتن. سر از خواب برداشتن. || کنایه از هشیار و آگاه گردیدن :
هرکه او بیدار گردد بنده ایشان شود
زآنکه چون مولای ایشان گشت خود مولا شود.
ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

بیدار گشتن ٠ سر از خواب برداشتن ٠ یا کنایه از هوشیار و آگاه گردیدن ٠

پیشنهاد کاربران

سر برداشتن. [ س َ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) سر بلند کردن. پاسخ گفتن کسی را. اقماح. ( زوزنی ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) : جرجیس سر برداشت و گفت تو دانایی که من. . . ( قصص الانبیاء ص 191 ) . || بیدار شدن : از اینان یکی سر برنمی دارد که دوگانه ای بدرگاه خداوند یگانه بگذارد. ( سعدی ) . || بهوش آمدن :
...
[مشاهده متن کامل]

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی.
سعدی.

بپرس