چو از خواب گودرز بیدار شد
ستایش کنان پیش دادار شد.
فردوسی.
ز آواز او شاه بیدار شددلش زان سخن پر ز تیمار شد.
فردوسی.
چو بیدار شد رستم تیزچنگ جهان دید بر شیر درنده تنگ.
فردوسی.
احمد بگفت یکشب در روزگار معتصم نیمشب بیدار شدم و هر چند حیلت کردم خوابم نیامد. ( تاریخ بیهقی ).بیدار شو از خواب و نگه کن که دگربار
بیدار شد این دهر شده بیهش و مدهوش.
ناصرخسرو.
در این میان کفشگر بیدار شد. ( کلیله و دمنه ).- بیدار شدن درخت ؛ شکوفه های خرد آوردن درخت در آخر زمستان و اوایل بهار. ( یادداشت مؤلف ).
|| آگاه شدن و متنبه شدن و هوشیار شدن . ( ناظم الاطباء ). انتباء. تنبه. ( المصادر زوزنی ) : ایشان را نمایند پهنای گلیم تا بیدار شوند از خواب. ( تاریخ بیهقی ). چنین سخنان از برای آن می آورم تا خفتگان... بیدار شوند. ( تاریخ بیهقی ).
امروز پر از خواب و خمارست سر تو
آن روز شوی ای پسر از خواب تو بیدار.
ناصرخسرو.
بیدار شوز خواب و سوی مردمی گرای یکبارگی مخسب همه عمر بر ستور.
ناصرخسرو.
- بیدار شدن فتنه ؛ پدید آمدن آشوب و غوغا. سر برداشتن فتنه : شاه را خواب خوش نباید جفت
فتنه بیدار شد چو شاه بخفت.
سنائی.
- بیدار شدن مردم خفته از کسی ؛ براهنمایی وی از خوب برآمدن. هشیار شدن و متنبه شدن : پر از بیم بودی گنهکار از او
شدی مردم خفته بیداراز او.
فردوسی.
- بیدار شدن مغز ؛ هشیار شدن : ببوی سوختگان مغز ما شود بیدار
اگرچه همچو شرر خوابگاه ما سنگ است.
صائب.